مثال من از عشق

مثال من از عشق
چنان گربه ای است
که شکارش را در آسمان می بیند
ولی حیف
که دستش به او نمی رسد


علیرضا چریکی

کاش میشد من تو را، می دیدم

کاش میشد من تو را، می دیدم
تا گلی از گلشنت ،می چیدم

کاش آن لحظه فراموش نمی شد
تا که از داغ غمت، می دمیدم

کاش آن چشمه خاموش نبودی
تا از شوق وصالت ،می دویدم

کاش آن قلب تو شیدا بشود
تا برای فتح ا‌و ،می خزیدم

کاش آن ماه شب تار تو بودی
تا فتح تو جان، می تپیدم

کاش آن نوگل خندان تو بودی
تا غصه و غم را ،می دریدم

کاش در کنار یار تو بودی
تا هر چه می خواستی، می خریدم

کاش آن صبح صادق تو بودی
تا فصل فراق را، می کشیدم

کاش سرباز تو سرباز بود
تا معنی سرباز را، می چشیدم


علیرضا چریکی

دلربایم دلبری و دلبربایی می کند

دلربایم دلبری و دلبربایی می کند
از برای دلبری ما را هوایی می کند
ای فدای طلعت گردد تمام جان من
تا فدای او شوم اول فدایی می کند


علیرضا چریکی

یار آمد و ما تشنه لبان بی هوشیم

یار آمد و ما تشنه لبان بی هوشیم
از طلعت رویش به خدا مدهوشیم

دل اگر نیست ولی صفحه دلداری هست
گرچه ای یار ، ما باری به روی دوشیم

وای ،اگر دل نشود خاک قدم های رهش
جمله از دوری رویش، سیه می پوشیم

من این حال فکار و غم اندوه فراق
در صبح سیاهم هم ،به فرمان گوشیم

ای باد صبا ،میان زلفش تو بدم
که از دوری زلفش همگی مشوشیم

این طالع ما است که از او دوریم
کس ندانست که ما، جمله برایش موشیم

سخن عشق، گر چه شیرین است، ولی
از عشق نگارم ،همگی خاموشیم

چه شود نیم نگاهی تو کنی بر سرباز
گرچه بر طرهٔ مویت همگی پاپوشیم


علیرضا چریکی

ای شعله افروزان من اینک چرا بد میکنی

ای شعله افروزان من اینک چرا بد میکنی
از انتظار آن مه ام، اینک چرا رَد میکنی

ما را هوای دلبر و دلدار یاران میرسد
گر دستی بر دعا کنی از بهر ما وَرَد میکنی


از آن هوای رفتگان دیگر ندیدم یاوری
ای وای از برق رخش ما را چرا پَد میکنی

آن مو شکن ،شیرین سخن ،محبوب تن
از بین آن یار زمان اینک چرا سد میکنی

ما را هوای رفتن یاران رسد بر گوش ولی
گر عمر او صد می‌کنی گویی مرا صد میکنی

یاران روند و آمدند اینک بگو سرباز من
از عشق آن جان جهان تو جمله را دَد میکنی


علیرضا چریکی