یار آمد و ما تشنه لبان بی هوشیم

یار آمد و ما تشنه لبان بی هوشیم
از طلعت رویش به خدا مدهوشیم

دل اگر نیست ولی صفحه دلداری هست
گرچه ای یار ، ما باری به روی دوشیم

وای ،اگر دل نشود خاک قدم های رهش
جمله از دوری رویش، سیه می پوشیم

من این حال فکار و غم اندوه فراق
در صبح سیاهم هم ،به فرمان گوشیم

ای باد صبا ،میان زلفش تو بدم
که از دوری زلفش همگی مشوشیم

این طالع ما است که از او دوریم
کس ندانست که ما، جمله برایش موشیم

سخن عشق، گر چه شیرین است، ولی
از عشق نگارم ،همگی خاموشیم

چه شود نیم نگاهی تو کنی بر سرباز
گرچه بر طرهٔ مویت همگی پاپوشیم


علیرضا چریکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.