هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت

هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت

خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست

خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسائی نیست

دل رمیده ی شوریدگان رسوائی
شکسته‌ایست که در بند مومیائی نیست


عبید زاکانی

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست
دیوانه این چنین که منم در بلای عشق
دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست
ما را همین بسست که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش
کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست
با عشق همنشین شو و از عقل برشکن
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست
هر قوم را طریقتی و راهی و قبله‌ایست
پیش عبید قبله بجز کوی یار نیست

عبید زاکانی

سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید:

سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود..؟
طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت: توهین میکنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد

طلحک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد..

در وضعِ روزگار نظر کن به چشمِ عقل

در وضعِ روزگار نظر کن به چشمِ عقل
احوالِ کس مپرس که جایِ سوال نیست

:)))))))))))

مولانا شرف الدین دامغانے از ڪنار مسجدے مے گذشت.
خادم مسجد سگے را ڪتک مے زد و در را بسته بود ڪه سگ فرار نڪند.
مولانا در مسجد را باز ڪرد و سگ گریخت.
خادم مسجد با مولانا دعوا ڪرد.
مولانا گفت: اے یار! سگ را ببخش چون عقل ندارد.
از بے عقلے است ڪه به مسجد در آمده وگرنه ما ڪه عقل داریم ،
آیا هرگز ما را در مسجد دیده ای؟!

درویشی به درگاه دهی رسید،

درویشی به درگاه دهی رسید، جمعی کدخدایان دید آنجا نشسته،
گفت: چیزی بدهید وگرنه با شما نیز چون کنم که با آن دیگر کردم !
ایشان بترسیدند گفتند مبادا این ولی یا ساحری باشد و خرابی از او به ما رسد،
آن‌چه خواست بدادند، بعد از آن از او پرسیدند که مگر با آن ده دیگر چه کردی؟
گفت : آنجا سوال کردم هیچ به من ندادند،
آن ده رها کردم و این جا آمدم، اگر شما نیز چیزی به من نمی‌دادید
این ده رها می‌کردم و به ده دیگر می‌رفتم :))

هرگز دلم زکوی تو

هرگز دلم زکوی تو

جایی دگر نرفت

"عبیدزاکانی"