شانه هایت بستر امن شبانگاه من است

شانه هایت بستر امن شبانگاه من است
بی تو شب،اما پر از تنهایی و آه من است

هم قدم بسیار هست اما دلم پس می زند
هر کسی را که به غیر از تو، به همراه من است

آنچه بعد از ما شود منقول در هر انجمن
قصه ی سرو بلند و دست کوتاه من است


از ازل شوق رهایی در من پروانه بود
از اسارت خسته ام ،پرواز دلخواه من است

عشق ای آرام جان یک بار دیگر در بزن
خانه نیز آکنده از این آه جانکاه من است


طیبه حسنی

همدمی جز تو ندارم، قصه این است

همدمی جز تو ندارم، قصه این است
تا که بنشیند کنارم، قصه این است

قطره قطره اشک خونین نوشم و باز
بر جگر دندان گذارم، قصه این است

تو نباشی گاه گاهی مثل ابری
بر تن دفتر ببارم،قصه این است

روز های تلخ از اندوه لبریز
جز تو دست که سپارم؟،قصه این است

بعد رفتن، آه، ای شعر عزیزم
حک بشو روی مزارم،قصه...


طیبه حسنی

بگذار که بر شانه ی تو سر بگذارم

بگذار که بر شانه ی تو سر بگذارم
دستان تو را گیرم و بر سینه فشارم

بگذار که چون ابر پر از بغض بهارین
بر دشت دل این, مأمن اندوه ببارم

بگذار که بر گردنت آویزم از این پس
این غنچه ی دل خون لب و بوسه بکارم


از وحشت تنهایی ام آری گله ای نیست
عمریست که عادت به همین حبسیه دارم

از قصه ی کوچم خبر این است پس از من
با خاک هم آغوش شود سنگ مزارم

ای عشق بمان تا که از این پس به امانت
این قلب ستمدیده به دست تو سپارم

طیبه حسنی

تصویر زیبای تو در فنجان من افتاده است

تصویر زیبای تو در فنجان من افتاده است
قند لب سرخ تو در قندان من افتاده است

سر می کشم چایی که لبریز از هوای گریه هست
می نوشم اشکی شوق که از چشمان من افتاده است

تا آمدی تن را به دست باد قاصد دادی و
گل های خوش عطر تو در دامان من افتاده است

عمرم گذشت ای نازنین دل را نبخشیدم به کس
تو آمدی و عشق هم در جان من افتاده است

تقدیر!!!ممنونم ز تو دادی به من، این هدیه را
از من مگیر این گل، که در گلدان من افتاده است


طیبه حسنی