بگذار که بر شانه ی تو سر بگذارم

بگذار که بر شانه ی تو سر بگذارم
دستان تو را گیرم و بر سینه فشارم

بگذار که چون ابر پر از بغض بهارین
بر دشت دل این, مأمن اندوه ببارم

بگذار که بر گردنت آویزم از این پس
این غنچه ی دل خون لب و بوسه بکارم


از وحشت تنهایی ام آری گله ای نیست
عمریست که عادت به همین حبسیه دارم

از قصه ی کوچم خبر این است پس از من
با خاک هم آغوش شود سنگ مزارم

ای عشق بمان تا که از این پس به امانت
این قلب ستمدیده به دست تو سپارم

طیبه حسنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.