کجاست بارشی

کجاست
بارشی
از
ابر
مهربان
صدایت ؟

((حسین منزوی))

نام من عشق است آیــا می‌شناسیدم؟

نام من عشق است آیــا می‌شناسیدم؟
زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌شناسیدم؟
بـــا شما طی‌کـــــرده‌ام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا می‌شناسیدم؟

راه ششصدســاله‌ای از دفتر "حــافظ "
تا غزل‌های شما، ها! می‌شناسیدم؟


این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌شناسیدم

پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌شناسیدم

می‌شناسد چشم‌هایم چهره‌هاتان را
همچنانی که شماها می‌شناسیدم


اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا!، می‌شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم

اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود
عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌شناسیدم؟

در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!
من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم

مسخ کرده چهره‌ام را گرچه این ایام
با همین دیدار حتی می‌شنـاسیدم


من همانم, آَشنــای سال‌هـای دور
رفته‌ام از یادتان!؟ یا می‌شناسیدم!؟

بشنو اکنون که زیر زخم تبر

بشنو اکنون که زیر زخم تبر

این درخت جوان ، چه می گوید :

هر نهالی که بر کنند ،

به جاش

جنگلی سرکشیده ، می روید

های جلاد سروهای جوان !

ای رفیق ِ همیشه ی تیشه !

باش تا برکنیم ات  از ریشه !

 

حسین منزوی

در بی نهایت است که شاید به هم رسند

در بی نهایت است که شاید به هم رسند 
یک روز این دو خط موازی در امتداد
بر جای جای دشنه‌ی او بوسه می‌دهم
هیچم اگرچه عشق جز این زخم‌ها نداد


حسین_منزوی

دلم‌‌ برایت یک ذره است

دلم‌‌ برایت یک ذره است
کی می‌شود که
ساعت وقارش را
با بیقراری من، عوض کند
عقربه‌های تنبل!
آیا پیش از من
به کسی که معشوق را در کنار دارد
قول همراهی داده‌اید؟
در آسمان آخر شهریور
حتی ستاره‌ای هم نگران من نیست
به اتاق برمی‌گردم و
شب را دور سرم می‌چرخانم و
به دیوار می‌کوبم

شعر از: حسین منزوی

جز تو

نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است


که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنود


((حسین منزوی))

چشمت ستاره اش را

چشمت ستاره اش را

چندان چراغ وسوسه خواهد کرد

تا من به آفتاب بگویم: نه!

بانوی رنگ های شکوفان!

رنگین کمان!

پل بسته ای که عشق

آفاق را به هم بردوزد

آفاق را به رنگ تو می بینم

و چشم هایت آن سوی مه

همچون چراغ های دریایی می سوزد.

 

((حسین منزوی))

تو را چه بنامم؟

تو را چه بنامم؟

تا دریچه را

رو به باغی بگشاید

که صدای پرپر شدنش

به زمزمه­ های تو

در عصرهای دلتنگی می­ ماند

نامت، رازی است

که سنگ را به نسیم و

نسیم را به توفان

بدل می­کند

و آتش

در گلستانِ ابراهیم می­افکند


مرا زهره­ی آن نیست

که نامت را به زبان آرم

در تو می­نگرم و می­میرم.

حسین منزوی

همواره عشق بی خبر از راه می‌رسد

همواره عشق بی خبر از راه می‌رسد
چونان مسافری که به ناگاه می‌رسد

حسین_منزوی

تو را کنار چه بگذارم؟

تو را کنار چه بگذارم؟

که یک­دستی چشم­ اندازت

به هم نخورد؟!

در آشپزخانه، کتاب شعری!

در کتابخانه، گلدان گل!

در گلخانه، سنتور هزار زخم

و در شرابخانه ، سجاده­ ی آفتاب رو...

با این همه، زیباترین قاب تو

بستری است

که میان دفترها و گلدان­ ها و

سنتورها و سجاده ­ها

برایت می­ گسترم...

می توانی هر منظره را زیبا کنی

اما هشدار!

که قطره خونی در چمنزار

سرخ­ تر از قطره خونی بر مخمل سرخ است...

حسین منزوی