_ بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنش هایم ،

_ بیا آبی بزن بر آتشِ تندِ تنش هایم ،

که دل در بی قراری هایَش ،

آرام از تو می گیرد ...


"حسین منزوی"

عشق جایش تنگ است!

نامه ای در جیبم

و گلی در مشتم

غصه ای دارم با نی لبکی

سر کوهی گر نیست

ته چاهی بدهید

تا برای دل خود بنوازم ..

عشق جایش تنگ است !


" حسین منزوی"

تو عشق می ورزم ای پریچه و خود نیز

اینکه گاه میخواهم کز تو دست بردارم
حرف سرد مهری نیست مشکلی دگر دارم

با تو عشق می ورزم ای پریچه و خود نیز
از حضور یک دره در میان خبر دارم

عشق من ! اگر تقویم چند سال پس میرفت
میشد این مزاحم را از میانه بردارم

مشکلم بهار توست در خزان من آری
آنچه پیشِ رو داری من به پشت سر دارم

ورنه خوب میدانی بی توقف و جاری
دم به دم به سوی تو مهر بیشتر دارم

ورنه دوست میدارم سوی تو پریدن را
با تو پر کشیدن را تا که بال و پر دارم ..


" حسین منزوی "

وقتی تو نیستی..

وقتی تو نیستی

شادی کلام نامفهومی‌ست

و « دوستت می‌دارم » رازی‌ست

که در میان حنجره‌ام دق می‌کند

و من چگونه بی‌تو نگیرد دلم

اینجا که ساعت و

آیینه و

هوا

به تو معتادند ...


"حسین منزوی"

ماندن یا نماندن

ماندن یا نماندن
سوال این نیست
آی که چشم‌های تو می‌گویند:
بمان!
می‌مانم
حتی اگر جهان را
بر شانه‌های خسته‌ی من

آوار کرده باشی.


حسین منزوی"

میوه حرام

وقتی
با میوه رسیده لب‌هایت
پرهیزم را به وسوسه می‌گیری
من فکر می‌کنم پدرم حق داشت
که میوه حرام
همیشه

شیرین‌تر است !


"حسین منزوی"

اگر باید زخمی داشته باشم که نوازشم کنی..

اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم

زخم‌ها زیبایند

و زیباتر آن‌که
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فواره‌‌ی نور
و تیمار داری‌‌ات
کرشمه‌‌ای میان زخم و مرهم

عشق و زخم
از یک تبارند

اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا

همه انگشت نوازش باش


"حسین منزوی"