یک روز دلگرم خواهی شد

یک روز دلگرم خواهی شد
به شعله های مهر
در بوم های بی جان
لابلای شراره های عشق
آنجا که می شکند
خلوت آدمی
در برج های عاج
به امیدی واهی
آه، از تلنگرهای گرم
در دست های سرد


سپیده رسا

خوشبختی جا ماند لای چروک دستان مادر بزرگ

خوشبختی جا ماند لای چروک دستان مادر بزرگ

بین خط اخم شیرین پدر بزرگ

حاجی بابا اخم داشت، اما؛ از ته دل که نبود

مردانگی را اینطور برایش تعریف کرده بودند.

خنده های از ته دل هم جا ماند در حوض وسط حیاط.

حالا جایش یک کله ی شیر گذاشته اند؛

خیلی هم بدقواره اس...

صدای نخراشیده ای مرا از جا پراند

نگهبان آسمان خراش بود. مرا مزاحم خطاب کرد.

بغچه ی خاطراتم را چنگ زده، دست دخترک دلم را کشیدم و فریاد زدم: نفهمی نکککککن

دیگر حوضی نیست تا برایت شکوفه ی لبخند بگیرم


پروانه آجورلو

بمان پیشم کمی از درد وغم آرام گیرم

بمان پیشم کمی از درد وغم آرام گیرم
شبی را در کنارت خواب خوش درکام گیرم

بخوانم یک غزل از عشق پاکت درخیالم
سه تارت را بشورانم دمی الهام گیرم

توان از من بریده ناله های پشت خنده
بمان ،تا قطره قطره باده ات ازجام گیرم

دلم درانتظار چشم زیبایت نشسته
بیا تا از نگاهت عشق را پیغام گیرم

من آن لیلای تنها مانده در بین غزلها
بمان،مجنون غمهایم ،کمی آرام گیرم

رقیه محمدزاده

دارم به دل عشقت نهان

دارم به دل عشقت نهان
دردانـــــــه مستـــــانه

باجان ودل می خوانمت
مستــــــانه جـــانــانه

شب تا سحرآغوش تو
حسرت زده برجان من

زیبــاترین زیبـــای من
خـواهم شوی ازآن من

رؤیـــای من درخواب من
عشقت شده سودای من

ای وای مـن ای وای مـن
بختک زده بــرجــان من

سویت رهــا روحم روان
لب غنچه ی ابرو کمــان

باتو سخن دارم زعشق
مستانه ی شیرین زبان

کامی زکامت سـرکشم
می از شـــراب عنبرت

هرشب به رؤیا می زنم
چنگی به زلف مشعرت

سیروس اسکندری

این روزها دیگر تنم توان حمل تنم را ندارد

این روزها
دیگر تنم
توان حمل تنم
را ندارد
گاهی به
روحم
طعنه میزند
که تو
با من چرایی
و
تن خسته
دلش
یک سیر
عشق میخواهد
و
من منتظر
یک لبخند
و وقتی
بجای لبخند یک کودک
یک مادر
یک معشوق
یک معیوب
یک مفت خور
میخندد
من دلم
میگیرد
و باز
تنم خسته
و تجمل حمل
سنگین
ای کاش
بجای
دعا
برای صبح
برای چشمانت
می رقصیدن
و
باز
می رقصیم


سیاوش دریابار

چشم‌هایش به سانِ خورشیدی‌ست

چشم‌هایش
به سانِ خورشیدی‌ست
که از پسِ ابرهای تیره‌ی ناامیدی
نوید روزهای روشن را می‌دهد . . .


علی طاعتی مرفه

درون داشت تن کُشته شد

درون داشت تن کُشته شد
خواندش مَنگیا خوانده شد؛
کاسه سر هزارساله شکافته شد؟
هزاران مَن کاغذ هیچ
شگرد دروغی مارپیچ
دروغِ از دروغ تا دروغ با دروغ
پایان آغازش کجا خواهد بود؟

بابک رضایی آسیابر

دلم با غصه درگیر است در این گرداب تنهایی

‌دلم با غصه درگیر است در این گرداب تنهایی
هنوز طوفانی است حالم به مثل مرغ دریایی

منم یک گوشیه ساحل نشستم روی یک نیمکت
صدف بامو ج میرقصد همان رقص تماشایی

همان عطررو همان خنده همان حس کنار تو
هنوزم درخیال خود گمان دارم تو اینجایی

تمام شعر من پر گشته از عشق تو ای جانان
کجایی قصه بد کردم به دنبالم نمیایی

بهم میریزم این دفتر تمام خاطرات خود
به دنبال تو میگردم عروس شهر رویایی

احسان شاهی