اینجا دل هابرای باران سنگ است

اینجا دل هابرای باران سنگ است
وبرای سنگ ها آب
وبرای پنجره تاریکی
وبرای غم لبخند
وبرای لبخند اشک
اینجا گلها درحال پژمردن است
ودیگر خارها گل نمیشود
نه از عشق نه از احساس
اینجا دیگرنگاه ها بهم خیره نمیشوند
ودیگر ستاره شماری شبها محوشده است
دیگر برای عشق نمیجنگند
دیگر برای اشک نمیگیریند
اینجا آن دهکده ای قبلی نیست
میتوانی برگرد....

سهراب وحدت

آنکه او آتش عشق دخت ماهروی نسوخت

آنکه او آتش عشق دخت ماهروی نسوخت
ذهن او سوختن عشق الهی نتوان کرد خطور

هر که او جرعه شرابی دست ساقی نربود
او کجا در صف مستان الهی توان کرد ورود

وانکه او حرف جدایی به وسط بازکشید
او خدایش بنظر نیز حجابی بکشید


زاهدی که به پریچهر سخن نقد کشید
او بحق راز الهی نتوانست شنید

حافظ آن نیست که شوریده به بغداد رسید
حافظ آنست که شوریده به آن باز رسید

احسان تقی پور

نمیدانم چرا آینه هم بمن روراست نیست

نمیدانم چرا
آینه هم بمن روراست نیست
وهمواره روز های سردی را نشانم میدهد
بغض هارا کینه هارا حسادت هارا
من درکجا بجویم خود را
من منی خودرا
نه آن منی که آینه میگوید
درکدامین نگاه خودرا ببینم
ودرکدام چشم خوردا پیدا کنم
من خودم را میخاهم
نه آن منی که آینه میگوید
من ان منی که به معنی زنور پیداشد
وان منی که بشد
سجده گاه نورانی
وآن منی که به تسخیر دل معروف بود
نه آن منی
که بمن آینه ها میگوید


سهراب وحدت

به پیش باز بهار

به پیش باز بهار
پر از پولک های برفی ست
قلک زمستانیَ م


نادر مسلمی

کاردش که زدیــم، در نیامد

کاردش که زدیــم، در نیامد
خونی که به انتظــار بودیم
در لحظه بمرده بود آن صید
ما در پی آن شکـــار بودیم

...
سلیمان بوکانی حیق

باز بهار آمده و لبخند به بار آمده

باز بهار آمده و لبخند به بار آمده
باز شکوهش جمالش به کار آمده
باز هزاران گل زیبا به دشت و دمن
باز به چشمان من آن صید شکار آمده


پیروز پورهادی

در آسمانت ابر بارانم

در آسمانت ابر بارانم
نم نم برایت قصه می خوانم

دیدم که چتری باز شد اما
رنجور بارانی ؟...‌نمی دانم

دریای آرامم که بعد از تو
در پیچ و تاب حس طوفانم

در انتظارت در بهاران هم
پائیز زردی مثل آبانم

از آه کبریتی که می سوزد
بیچاره شد سیگار وجدانم

گفتی که باید بگذری از من
گفتم تو بگذر من که می مانم

هرگز نفهمیدی که می ریزد
اشکی نه اما، قلب ویرانم

شاید خیالت دزدکی امشب
آید کنارم کنج زندانم

شاید که فرهادم کند زهری
با طعم شیرینی به فنجانم.


مهرداد مظاهری

معنی عشق به مانند بچه‌ی مهمان است

سئوگی قوناق اوشاغینا بنزه‌ر
گله‌ر،
داغیدار،
گئدر...

معنی
عشق به مانند بچه‌ی مهمان است

می‌آید
می‌ریزد
می‌رود...

پیمان رازلیقی