حاکمیت تو.این سکوت سرد

حاکمیت تو.این سکوت سرد
واین خانه ای وحشت را برایم
ارزانی داشت
من این نبودم
ونگاه شوم توتاریکم کرد
ای ظلمت وتاریکی
برچین سایه ات را
درزیر چترتو
توان نفس کشیدن نیست.
وهوای بهاری هم بو ی خون آب میدهد
من نمیخاهمت
برای کی بگویم.
کی راه شفیع سازم
برچین سایه ات را
درزیر چتر تو توان نفس کشیدن نیست


سهراب وحدت

اینجا دل هابرای باران سنگ است

اینجا دل هابرای باران سنگ است
وبرای سنگ ها آب
وبرای پنجره تاریکی
وبرای غم لبخند
وبرای لبخند اشک
اینجا گلها درحال پژمردن است
ودیگر خارها گل نمیشود
نه از عشق نه از احساس
اینجا دیگرنگاه ها بهم خیره نمیشوند
ودیگر ستاره شماری شبها محوشده است
دیگر برای عشق نمیجنگند
دیگر برای اشک نمیگیریند
اینجا آن دهکده ای قبلی نیست
میتوانی برگرد....

سهراب وحدت

نمیدانم چرا آینه هم بمن روراست نیست

نمیدانم چرا
آینه هم بمن روراست نیست
وهمواره روز های سردی را نشانم میدهد
بغض هارا کینه هارا حسادت هارا
من درکجا بجویم خود را
من منی خودرا
نه آن منی که آینه میگوید
درکدامین نگاه خودرا ببینم
ودرکدام چشم خوردا پیدا کنم
من خودم را میخاهم
نه آن منی که آینه میگوید
من ان منی که به معنی زنور پیداشد
وان منی که بشد
سجده گاه نورانی
وآن منی که به تسخیر دل معروف بود
نه آن منی
که بمن آینه ها میگوید


سهراب وحدت