عشق پیری گر بجنبد سر صحرا به می کشد

عشق پیری گر بجنبد سر صحرا به می کشد
گر نجنبد عشق نافرجام او
ماله بر هرچه دنیای بی سروپا
می کشد
گر ننوشد شربت شیرین عشق
باشد او دیوانه ای که سر به هر جا
می کشد
گر نشد قفل کلیدش باز بست
ناله و فریاد او سر به ثریا می کشد
چون ندارد حمالی که بار او کشد
بار تنهای خود را تک و تنها می کشد

محمود فتحی چقاده

در ناب ترین لحظهء بی طاقتی عشق

در ناب ترین لحظهء بی طاقتی عشق
خاکستر دل، در گذر باد تو افتاد

من "یاس"ترین وسوسهء سیب "خیال"م
وقتی گذرم بر غزل آباد تو افتاد....


#محمد_جوکار

پـایـیز, کـیمیـاگر قـهّار خـوش‌خـبر!

پـایـیز, کـیمیـاگر قـهّار خـوش‌خـبر!
عاشق‌تر از همیشه بیافشان به خاک, زر

دستی بکش به بستر پرموی سطح خاک
بر خاک هدیه کن همه اوراق بی‌ثمر


اندام لـخت کوه بپوشان به رخـت برف
بکـّن لبـاس جنـگل مغرور خیره‌سر

برخوان دوباره بوسـۀ تنـدر به خـاک خـیس
توفان بگو به ساحل غافل بزن تشر

هم‌خنده‌ام, حساب تو از دیگران جداست!
تنها چـراغِ روشنِ این شهرِ بی‌هنر

این مردمانِ زشت و تو تک‌خالِ بی‌مثال
باللَّه که نیست مثل تو در نسل بوالبشر


مشهور اگر مدار قمرهای مشتری است
من گِردِ مرکز تو به چرخیدنم, قمر!

هم مقصدی تو, هم سفری, هم مسافری
تا همسفر تویی, نکنم از خطر حذر

پایـنده باد نـور تو, روحی لَـکِ الفِـدا !
همـواره باد نـخل امیـد تو پرثـمر!


محمد مهدی کریمی سلیمی

گمشده نهایی

گمشده نهایی
.در شهر چیزی گم شده .
همه دور تا دور شهر را گرفته اند مبادا.
فرصت کم شود.
پیر و جوان سراسیمه و دست پاچه به دنبال هدف .
دو صبح گذشت و چیزی دستگیر شان نشد.
خشم در کل شهر سایه افکند.
پیر مردی بی خیال شال کمرش رادر جوی اب انداخت و چیزی را در جیب گذاشت.
و منتظر نگهبان شب بود تا شیفت را تحویل بگیرد.
سال ها گذشت و کسی دنبال گمشده نگشت.
و پیر مرد فراموشی گرفته و جایش را گم کرد.
شهر ارام شد. فرزندان پیر مرد همچنان به دنبال گمشده بودند.
گروهی گفتند یک معجزه لازم است.
ساعت به کندی می گذشت.
گورستان ساعتی شلوغ شد.
مردم هول کردند.
چیز دیگری یافتند و آرام شدند.

علی محسنی پارسا

همیشه بر سر عهدی نبسته میمانم

همیشه بر سر عهدی نبسته میمانم
کتاب خاطره را نانوشته میخوانم

میان جنگل شرجی به خوبی باران
اسیر جاذبه های نسیم و گیلانم

مرا به مرز جنون می بری برای چه
سر چه داری از این روزگان ویلانم


چگونه پر بکشم سمت آسمانت را
منی که ساکن جغرافیایی ویرانم

تو از سلاله عشقی تو محرم رازی
من از حقیقت این ماجرا چه میدانم

تو خود بهاری و صدها شکوفه نازی
من انتهای خزانم …مقیم آبانم


تو نغمه های حجازی ترنم شعری
من از حماسه و دردم من از خراسانم…

علی معصومی

من ماندم و چتر و یک بغل دلتنگی

با حال و هوای سرد "آبان" چه کنم؟!
با خش‌خش برگ در خیابان چه کنم؟!
من ماندم و چتر و یک بغل دلتنگی
با حال گرفته زیر باران چه کنم؟!


#زهرا_نوروز

حالی که خوش است

حالی که خوش است
بی قرارش نکنید
عشق است ولی باز
قمارش نکنید
حرفی نشده
باز زمین گیر شدی
حرف از دل ما بود
شعارش نکنید



#حسین_فائزی