برایش نوشتم:
«زیر نور این آباژور
در ازدحام این قرص خواب های لعنتی
جایی در وسعت سرد این تختخواب؛
شب بخیر هایت گم شده است...»
برایم نوشت:
«بخواب! عادت به هیچ چیز صلاح نیست»
و این منطقی ترین لالاییِ نیمه شبهای من شد...
پریسا زابلی پور
اول سراغِ چشمهایت رفتم،
چشمهایِ تو!
گفتم مبادا بسوزد
وَ ناز خوابِ تو کابوس شود
بعد سراغِ موهایت رفتم
موهایِ تو ناز بود وُ
باز بود
آنقدر که گفتم،
مبادا که سفت بگیرد این دستهایِ چِغِرَم
بعد تو دردت بیاید وُ
خواب ازسرت بپرد
بعد
سراغِ لبهایت
لبهای تو داغ بود
خیلی داغ!
آنقدر که نمیشد، نبویید،
نبوسید
گفتم مبادا که سردیِ تنم
لبانِ گرمِ تو را یخ کند
مبادا که بوسهام
لبِ لطیفِ تو را زخم کند
مبادا که وقتِ بوسه خیالِ خوشِ تو را
خَش کند
مبادا، مبادا که
اصلن خودَت بگو
میخواهی کجایِ خیالِ تو بمیرم؟!
افشین صالحی
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیاز مندم.
"عمران صلاحی"
تا دیدمـت عاشق شـدم ماننـد فرهاد
اما تـو بـودی تلـخ تر از زهـر , ای داد
چون قاصدک آرام و پُر احساس بودم
تـوفـانِ چـشـمانِ تـو دل را داد بر باد
با یک نـظـر دیـوانـه ام کـردی و رفتی
ایکاشچشمانت به من هم یاد میداد
با رفـتنَت حالم چـنان بد شد که دیگر
با هیـچ رخـدادی نمینگـردد دلم شاد
بی وقفه هستیدر خیالو خواببا من
ایکاش میشد لحظهای میرفتی از یاد
کـوهِ سـکـوتـم زیـرِ بـارِ بـرفِ بـسـیـار
بغضیکهدارد حسرتِ یکلحظه فریاد
شایـد جـهـنم باشد این دنـیا و خالق
من را برای سـوخـتن ایـنـجا فـرسـتاد
هم کُـشته ای ما را و همدر بند کردی
جـلاد باید گـفت بـر این گـونه صیاد
دیـگـر بـرایـم زنـدگــی ارزش نـدارد
دنیای بعد از رفتنَـت از چشمم افتاد
هر چند بی تو خانه ام ویران شد اما
ای عشـق نافرجام باغِ عـشـقـت آباد
امیربهنام
صبح که میشود
برای کلاغها
از عشقمان بگو
بگذار یک کلاغ چهل کلاغ شود
دوست داشتنمان!
دلم میخواهد
قصهی من و تو
برسد به گوش تمام دنیا ...
"حمیدرضا عبداللهی"
از ضجهی بی پروای من بترس
که روزی جار زند:
ای ضامندار,
نشسته بر چاک سینهام
بوسهی خنجر تو
.
.
.
.
از انحنای تن کماننشان من بترس
که روزی تیر کِشد
از دستِ
نوازشِ آتشبار تو
.
.
.
.
از گیس شُور من بترس
که روزی شورش کند
در گرانشِ
چشمِ گردنکش تو
چی ماه بخشنده
قول دادم شبها بهت زنگ نزنم
و وقتی مریض شدی بهت فکر نکنم و
نگرانت نباشم
و بهت گل ندهم
و دستانت را نبوسم
اما شب بهت زنگ زدم
و برایت گل فرستادم
و میان چشمانت را بوسیدم تا سیر شدم
قول دادم که...
قول دادم...
قول...
و هنگامی که خنگیام را فهمیدم، خندیدم.
"نزار قبانی"
بیـا عشقت دلم را آتش افروخت
که تا صبح قیامت بایدم سوخت
بـبـایـد در ره وصـلـت حبـیـبـم
زمیـن و اسمـان بر یکدگر دوخت
منم ماهی و چشمت برکـه ی دل
وفـا داری ز ماهـی بـایـد آموخت
چـو گـشته سینـه را گنجینه باید
ز کنج عشق تو در سینه اندوخت
شـده عشقـت مـرا تـار و بـبـایـد
ز تار عشق دیبائی بـه تن دوخت
به وقت مرگ دیـدم چون نکوئی
ز عاشق پیشگی درسم بیاموخت
عباس نکوئی