آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانی است از اشک چو بارانم بپرس
تخته ی دل در کف امواج غم خواهد شکست
نکته را از سینه ی سرشار توفانم بپرس
در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را می گویم از آیینه ی جانم بپرس
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
پرده در پرده همه خنیاگر عشق تو ام
شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس
در تب عشق تو می سوزد چراغ هستی ام
سوزشم را اینک از اشعار سوزانم بپرس
جز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت
باری از شعر ار نپرسی از شبستانم بپرس
حسین منزوی
شرمی نداشت از اینکه اعتراف کند
سر انجام متوجه شده در چه کشوری زندگی می کند
کشوری بسیار زیبا ، با تاریخ غنی ولی مملو از بی عدالتی ها .
تسلیم میکند به ستم ظلم را دلیر
جرم زمانه ساز، فزون از زمانه است
تک بیت صائب تبریزی
اغوش کوچکت ،
چه بی اندازه !
بزرگ است .
برای رسیدن ،
به تمام ارزو هایم .
مهدی_قاسمی_نسب
عشـــــق
قبایى است در قواره ى تـــــــو....
"حسین_منزوے"
تو پادشاهی و من مستمند دربارم
مگر تو رحم کنی بر دو چشم خونبارم
مرا اگر به جهنّم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برآرم که دوستت دارم
ردای عفو برازنده ی بزرگی توست
وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم
امید من به خطاپوشی تو آنقدر است
که در شمار نیاید گناه بسیارم
تو را به فضل تو می خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم
سجّاد سامانی