به زبان نمی آورم ات

به زبان نمی آورم ات
تو در سکوت زیباتری
من، از دهان آینه شنیدم
وقتی
به چشمهای تو نگاه می کرد

وحیدی راد

هستم اگر میروم، گر نروم نیستم

ساحل افتاده گفت: گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد، آه که من کیستم
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت:
هستم اگر میروم، گر نروم نیستم

اقبال لاهوری

نداشتن‌ تو

نداشتن‌ تو
کابوس تلخی‌ ست،
که به جان شب‌هایم می‌افتد..

ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکِشم

ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکِشم
سینه می گوید که من تمگ آمدم "فریاد کن"

به لبم رسیده جانم،

به لبم رسیده جانم،
تو بیا که زنده مانم،
پس از آنکه من نمانم،
به چه‌کار خواهی آمد؟

کششی که عشق دارد، نگذاردت بدین‌سان

به جنازه گر نیایی،
به مزار
خواهی آمد!

گاهی به زبانِ انکارِ آدم ها گوش کن ،

گاهی به زبانِ انکارِ آدم ها گوش کن ،

آدم ها همان چیزی اند که انکار می کنند ...

نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا

نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا
هنوز زنده‌ام . . .
و این روزها هربار حواسم را پرت کرده‌ام در خیابان
بوق اولین ماشین، عقب‌عقبم رانده است . . .
نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا
این شب‌ها هربار
ناامیدی مرا به پشت بامِ خانه رسانده است . . .
با احتیاط پله‌ها را
یکی
یکی
یکی
پایین آمده‌ام
با اینکه می‌دانستم در من
دیگر چیزی برای شکستن نمانده است . . .
این شب‌ها روی پیشانی‌ام
جای روییدنِ شاخ می‌خارد و
پوستم این شب‌ها زبر و خشن شده است
و تو از شکوه کرگدن شدن چه می‌دانی . . . ؟
و بر این سیاره خاکی موجوداتی هستند
که سرانجام فهمیده‌اند
بی‌عشق می‌شود زنده ماند . . .
موجودات عجیبی
که بی‌آنکه کسی جایی نگرانشان باشد
با احتیاط از خیابان عبور می‌کنند
پله‌ها را دست‌به‌نرده پایین می‌آیند
و صبح‌ها در پارک می‌دوند
موجودات باشکوهی
که اگر خوب به سخت‌جانی چشم‌هایشان خیره شوی،
می‌فهمی
هنوز نسل دایناسورها منقرض نشده است . . .
نمی‌خواهم نگرانت کنم
نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا . . .
امّا
نداشتنت را بلد شده‌ام . . .
و مثل کودکی که سرانجام فهمیده است
تمام آنانچه در تاریکی‌ست
همان‌هاست که در روشنایی‌ست،
به خیانتِ دست‌های تو فکر می‌کنم
که تمام این سال‌ها
چراغ‌ها را
خاموش نگه داشته بودند . . .

می روم بر سر راهش به امید نظری

می روم بر سر راهش به امید نظری
آه اگر بگذرد از آن شوخ و نگاهی نکند

فرداصبح بیدار می شوم

فرداصبح بیدار می شوم
وبازهم فراموش می کنم که
بارها وبارها دوستت داشته ام...