من و خورشید را هنوز امیدِ دیداری هست،

من و خورشید را هنوز
امیدِ دیداری هست،
هر چند روزِ من
آری
به پایان خویش نزدیک می شود ...


احمد شاملو

چه مدت ترک شده بودی

چه مدت ترک شده بودی
که این‌چنین وحشت زده ای ..
چه مدت رنج کشیده ای
تا چنین بی رحم شوی ..
وَ چندبار میانِ این و آن
من را مبهوت کرده ای
آه ای عشق ...

- مرام المصری / چون گناهی آویخته در تو
ترجمه: سید محمد مرکبیان / نشرِ چشمه

من تو را دوست دارم

من تو را دوست دارم. تو آن چه را که نمی‌توانی دوست بدار
توانایی‌هایت را دوست بدار، من ناتوانایی‌هایت را
غرورت را دوست بدار، من شکستنِ آرام آن را در میان بازوانم
بی‌باکی‌ات را دوست بدار. من ضعف‌های حالا و بعدت را

آینده‌ات را دوست بدار. من هر آنچه پایان یافته است
صدها زندگی‌ای را که می‌خواستی داشته باشی دوست بدار
من این یکی را که باقی مانده
و اینکه چگونه با این همه دوری می‌تواند، اینگونه به من نزدیک باشد

من آنچه را که هست دوست دارم. تو آنچه خواهد آمد
مرا دوست بدار، دوستت دارم.

هرمان د کونینک
ترجمه :مودب میرعلایی

دلهره ی من با کشف زمان آغاز شد

دلهره ی من با کشف زمان آغاز شد
لحظه ای که فهمیدم
هر لذتی در نهاد خود
راهی به نیستی باز می کند...

دوستت دارم اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

دوستت دارم
اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست

پس‏ مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش‏
مرا بپذیر آنچنان که هستم.


غادة‌السمان | ترجمه‌ی احمد پوری

چه دنیای ساکتی …

چه دنیای ساکتی …
دیگر صدای تپش قلبها
غوغا نمیکند …
بی گمان همه شکسته اند …

کیست آن که به پیش می‌راند

کیست آن که به پیش می‌راند
قلمی را که بر کاغذ می‌گذارم
در لحظه‌ی تنهایی؟
برای که می‌نویسد
آن که به خاطر من قلم بر کاغذ می‌گذارد؟
این کرانه که پدید آمده از لب‌ها، از رویاها
از تپه‌یی خاموش، از گردابی
از شانه‌یی که بر آن سر می‌گذارم
و جهان را
جاودانه به فراموشی می‌سپارم.

شاعر: اوکتاویو پاز
برگردان: احمد شاملو

امکان دیده بستنم

امکان دیده بستنم
از روی دوست نیست

سعدی