بزرگی وصیت کرد که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید

بزرگی وصیت کرد که برای سلامتی عقلتان هویج بخورید
همه خندیدند،ولی هیچ کس ندانست که عقل همه به چشمانشان است.

در دایره ی تاریک فنجان فال

در دایره ی تاریک فنجان فال
 عکس فانوس ستاره و عطر اطلسی افتاده است
 شاید شروع نور
 نشانه‌یی از بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
 تقویم ناب ترین ترانه ی نمناک تقویم
 سبزترین سلام اول صبح تقویم
 دور دیدار بوسه و دست
 شاید در ازدحام روزها<
 یا در انتهای همان کوچه ی شاد
 شمشادها شاعری دلشکار را ببینم
که شیرین ترین نام جهان را
زیر لب تکرار می کند
 و تلخ می گرید


"یغما گلرویی"

با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها

با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها
ناگهان پر می کشند از گوشه ی دیوارها...


با همان ترسی که وقتی بچه خرگوشی سپید 
می گریزد از لب و دندان تیز مارها


با همان زخم و جراحت ها که شیر خسته ای 
بر تنش جا مانده است از صحنه ی پیکارها

می روم سر می گذارم بر کویر و کوه و دشت
می روم گم می شوم در دامن شن زارها

آه دیدی! خاطراتم را چطور از ریشه کند 
دست و بازویی که پیشش مرده بودم بارها

کار و بار شعرت از اندوه من رونق گرفت
سکه ی نام تو بالا رفت در بازارها !

تک تک سلول هایم هر یک از رگ های من
ملتهب بودند در جریان آن دیدار ها...

می روی بعد از هزاران سال پیدا می شوی
با فسیل استخوان های زنی در غارها

"شیرین خسروی"

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر بهار در سبد روزگار نیست

دیگر «قرار» نیست ، نه ! دیگر قرار نیست

 

شادم که زود می گذرد شادی ام ولی

غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست

 

از یاد رفت غرش شیران بیقرار

آهوی چشم های تو در بیشه زار نیست

 

بگذار در غبار فراموشمان کنند !

این سینه را تحمل سنگ مزار نیست

 

اقرار عشق راه به انکار می برد

این کفر جز عبادت پروردگار نیست

 

فاضل نظری

تمـام آغوشـــم را برایــت باز می کنم

تمـام آغوشـــم را
برایــت باز می کنم
قلــب مــــن
وقتی در مجــاورت
قلــب توســت که
آرام میگـیرد

هیچ آدمِ خوشبختی

هیچ آدمِ خوشبختی
سرزمین اش را ترک نمی کند ...

- میلان کوندرا

عشق

عشق
عجیب‌تر از آن است که
در یک زن خلاصه شود
و زن
غریب‌تر از آن
که در یک عشق شناخته شود

افشین یداللهی

بگذار رودخانه از تو بگذرد

چشم های بسته، بازترند

و پلک، پرده ای ست

که منظره را عمیق تر می کند


بگذار رودخانه از تو بگذرد

و سنگ هاش در خستگی ات ته نشین شوند


بگذار بخشی زنده از مرگ باشی

و ریشه ها به اعماقت اعتماد کنند


جنگل،

تنها یک درخت است

که در هزاران شکل

از خاک گریخته است


"گروس عبدالملکیان"

از کتاب "پذیرفتن"