آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!

آه ای اتاق کوچک تو باغی از بهشت!

با جان و دل گذاشتمت خشت روی خشت

حالا بگو که بام کدامین کبوتری

دادی مرا به دست کدام آسمان_نوشت

اوکیست او که خواست تو تسکین من شوی

شیطان سرشکسته ی وامانده از بهشت!

اوکیست او که با همه ی مهربانی اش

خوی تو را به آتش خشم و جنون سرشت

ای کاخ سرنگون شده بر اشتیاق من

از تو چه مانده است به جز یک بنای زشت

نفرین به او! به او که مرا عاشق تو کرد

نام تو را به صفحه ی پیشانی ام نوشت

شیرین خسروی

جایی نرو ! بچرخ فقط در مدار من !

جایی نرو ! بچرخ فقط در مدار من ! 
ای ماه …! ای ستاره ی دنباله دار من

باید جهان و نظم قدیمش عوض شود 
هر کار می کنم که تو باشی کنار من 


دادم عنان زندگی ام را به عشق تو
از اختیار عقل گذشته است کار من

چون سنگ کوچکی ته یک رودخانه ام
اینگونه است در غم تو روزگار من

حالا بیا و مثل نسیمی عبور کن
از گیسوان مضطرب بی قرار من

حالابیا و ساده ترین حرف را بزن
پایان بده به سخت ترین انتظار من …!!

"شیرین خسروی"


با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها

با همان ترسی که وقتی دسته ای از سارها
ناگهان پر می کشند از گوشه ی دیوارها...


با همان ترسی که وقتی بچه خرگوشی سپید 
می گریزد از لب و دندان تیز مارها


با همان زخم و جراحت ها که شیر خسته ای 
بر تنش جا مانده است از صحنه ی پیکارها

می روم سر می گذارم بر کویر و کوه و دشت
می روم گم می شوم در دامن شن زارها

آه دیدی! خاطراتم را چطور از ریشه کند 
دست و بازویی که پیشش مرده بودم بارها

کار و بار شعرت از اندوه من رونق گرفت
سکه ی نام تو بالا رفت در بازارها !

تک تک سلول هایم هر یک از رگ های من
ملتهب بودند در جریان آن دیدار ها...

می روی بعد از هزاران سال پیدا می شوی
با فسیل استخوان های زنی در غارها

"شیرین خسروی"

خسته از این ایل و تبارم هنوز

خسته از این ایل و تبارم هنوز
من که تعلق به تو دارم هنوز


ماه به آیینه وماهی به آب
من به هوای تو دچارم هنوز


ساده از این دشت نخواهم گذشت
وسوسه دارم که ببارم هنوز


دکمه ای از پیرهنت مانده است
با تو کمی فاصله دارم هنوز


گرچه بر آیینه ی تو من فقط 
لایه ای از گرد و غبارم هنوز


آه نخواهی که پس از شانه ات
روی زمین سر بگذارم! هنوز..


"شیرین خسروی"

در طالعم نبود که با تو سفر کنم

در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم
این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟
هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم
آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم
آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم
جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم
هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم
دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم


شیرین خسروی