با تو سر به کجا بگذارم ؟

نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را در درونم پنهان کنم
گل با بوی خود چه می کند ؟
گندمزار با خوشه اش ؟
طاووس با دمش ؟
چراغ با روغنش ؟
با تو سر به کجا بگذارم ؟
کجا پنهانت کنم ؟
وقتی مردم تو را در حرکات دستهایم
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند
 
نزار قبانی

باور نداشتم که زنی بتواند

باور نداشتم که زنی بتواند

شهری را بسازد و به آن

آفتاب و دریا ببخشد و تمدن.

دارم از یک شهر حرف می زنم!

تو سرزمین منی!

صورت و دست های کوچکت،

صدایت،

من آنجا متولد شده ام

و همان‌جا می میرم!

 

"نزار قبانی"

تا زمانی که از عمق دوست داشتن

تا زمانی که از عمق دوست داشتن
طرف مقابل‌ات مطمئن نشدی
عمیقانه دوست نداشته باش
چرا که عمق عشق امروز
همان عمق زخم فردای توست


نزار قبانی

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی‌ست،

که هر روز زیباتر می‌شود

و بزرگ‌تر...


| نزار قبانی |

کار تمام است، تو محبوب من شدی...

کار تمام است،
تو محبوب من شدی...
تمام است کار،
در گوشت و پوستم فرو رفتی...
چون میخی دراز،
چون دگمه ای درون مادگی،
چون گوشواره ای به گوش زنی اسپانیایی...
محبوب من باش،
وچیزی نگو...
با من سخن از قانونی بودن عشقم نگو،
عشق من به تو قانونی است...
خود آن را نوشته ام،
وخود اجرایش میکنم،
تو تنها باید
بخوابی چون گلی
میان بازوانم
وبگذاری من فرمان دهم...
محبوبم
وظیفه تو این است
عشق من باقی بمانی...


نزار_قبانی

تو را بسیار دوست دارم

تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که شیوه عشق من
کهنه شده است
شریان های قلبم
کهنه شده است
آمدن نامه بر من به پیش تو
و بردن گل های زیبا به خانه ات
همه آیین هایی کهنه شده  است

تو را بسیار دوست دارم
و رویای من این است که مرا
در پیراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، دیدگاهی تازه
و رویای من این است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله این است

نزار قبانی

عشق تو یکه ‌وتنها قد می‌کشد

عشق تو یکه ‌وتنها قد می‌کشد
آن‌سان که باغ‌ها گل می‌دهند
آن‌سان که شقایق‌های سرخ
بر درگاه خانه‌ها می‌رویند
آنگونه که بادام و
صنوبر بر دامنه‌ی کوه سبز می‌شوند
آنگونه که حلاوت در هلو جریان می‌یابد
عشق‌ات ، محبوب من
همچون هوا مرا در بر می‌گیرد
بی آن‌که دریابم
جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دست‌رس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی


نزار قبانی

برایم مهم نبود

برایم مهم نبود
که خواب باشی یا بیدار
برایم مهم نبود
که عریان باشی یا نیمه عریان
برایم مهم نبود
که بدانم چه کسی هم اتاق توست
یا چه کسی هم بسترت
همه ی این ها مسائلی کوچک بود
اما مسئله ی بزرگ
این کشف من بود
که همیشه دوستت داشته ام
و همیشه تو مثل گل نیلوفر
در آب های ذهن من شناوری
و در میان انگشتانم قد می کشی
مانند رشد علف تازه
در میان سنگ یک کلیسای تاریخی
برایم مهم نبود که اکنون چه کسی را دوست داری ؟
و به چه می اندیشی ؟
درباره ی این چیزها بعداً حرف می زنیم
مسئله ی سرنوشت ساز کنونی این است که
من تورا دوست دارم
و خودم را مسئول حمایت
از زیباترین دوبنفشه ی جهان می دانم
تو و بیروت...

"می‌دانید چه حسی دارد که

"می‌دانید چه حسی دارد که انسان در یک شیشه عطر زندگی کند؟
خانه‌ ما آن شیشه عطر بود"

نزار قبانی

سرنوشتِ تو آن است

سرنوشتِ تو آن است
که محبوبِ من باشی
و هرگز از این سرنوشت
گریزت نخواهد بود


نزار قبانی