از رفتن بمان
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش
................
مشکل اصلی من با نقد و نقادی این است
هر گاه شعری را با رنگ سیاه نوشته ام
گفته اند
اقتباسی ست از چشم های تو
.................
عشق تو
مرا آموخت
بی اشک بگریم
نزار قبانی
من
رازی را پنهان نکرده ام!
قلبم کتابی است ...
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره
تاریخ قلبم را می نگارم؛
از روزی که
در آن
به تو عاشق شدم !
شعر از: نزار قبانی
من کم نمی آورم
مگر زمانی که دلتنگت میشوم
نزار_قبانی
مگر شک داری که تو جزئی از وجودمی؟
و من آتش را از چشمان تو دزدیدم؟
و به خطرناکترین انقلابهایم دست زدم؟
ای گل سرخ
ای یاقوت
ای ریحان
ای پادشاه
ای محبوبیت
ای مشروعیت تمام کلمات
ای ماهیای که در آب زندگیام شناوری
ای ماهی که هر شب از پنجرهی کلمات طلوع میکنی
ای فتح الفتوح من
ای آخرین وطنی که در آن زاده میشوم و دفن میشوم و نوشتههایم را منتشر میکنم.
نزار قبانی
برای تو اشک نریختم
حتی آه هم نکشیدم
من عاشق تو هستم
وهیچ پدیده ای نمی تواند تو را از من رها کند
زندگی
مرگ
زندان
و تمام جهان هم که بگویند تو نیستی
من شهادت می دهم که حضور داری
پس آرام روبروی تو می نشینم
و به تو فکر می کنم
منی که عاشق تو هستم
نزارقبانی
ترجمه : بابک شاکر
مرا با چشمانت عاشق نشو
چه بسا از من زیباتری بیابی
مرا با قلبت عاشق شو
که قلب ها هرگز مشابه هم نیستند
نزار قبانی
آی ای زنی که دل به تو سپرده ام
پا بر هر سنگی که بگذاری شعر مُنفجر میشود
آی ای زنی که در رنگپریدگیات
همهی غمِ درختها را داری
آی ای زنی که خلاصه میکنی تاریخَم را
و تاریخِ باران را
باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست.
((نزار قبانی))
نه تگرگ آشفتهام میکند،
و نه محاصرهی برف پریشانم
مقاومت میکنم
گاه با شعر
و گاه با عشق
دیگر هیچ چیزی جز آنکه
دوستت داشته باشم
و شعر عاشقانهای برایت بنویسم
مرا در این سرمایِ ابدی گرم نمیکند...
| نزار قبانی / ترجمه: سعید هلیچی |
نمی توانم… از سرگرمی های تو هرگز دل بکنم
هرچه معمولی باشد
هرچه کودکانه… و ناممکن باشد
عشق یعنی همه چیز را با تو قسمت کنم
از گیره سر
تا دستمال کاغذی!
نه برف مرا میترساند و نه سرما
ولى در این حجم سنگین تنهاییام
برای گرم شدن بهانهای ندارم
جز اینکه
دوستت داشته باشم ..!
نزار_قبانی