این عصــرهای پاییـــزی

این عصــرهای پاییـــزی
عجـیب بـوی ِ نـفس هـای ِ تـو را می دهـد ...!
گـوئـی ... تـو اتـفاق می افـتی
و مـن دچـار می شـوم ...

"محمد علی بهمنی"

من ایستاده ام

با ساعت دلم ، وقتِ دقیق آمدن توست

من ایستاده ام ، مانند تک درخت سر کوچه 

با شاخه هایی از آغوش 

با برگ هایی از بوسه  

با ساعت غرورم _ اما 

من ایستاده ام ، با شاخه هایی از تابستان 

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من ، هنگام شعله ور شدن توست

ها ... چشم ها را می بندم

ها ... گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم _ اینک _ وقت عبور تن توست 

 

" محمدعلی بهمنی "

دارم تظاهر می کنم که: بردبارم

دارم تظاهر می کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست
من هم یکی از جرم های روزگارم
من هم به مصداق" بنی آدم..." ببخشید
...گاهی خودم را ز شمایان می شمارم
حس می کنم وقتی که غمگینید باید
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم
سر روی حس شانه هاتان می گذارم
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است
تنهایی جمع شما را می نگارم
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد
شاید به وهم باورم امید وارم
هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم !!!

«محمدعلی بهمنی»

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ
ﺑﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ
" ﻣﺜﻞ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ "
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ
ﯾﺎ ﺑﺎ ﺍﻭ
ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ
ﯾﺎ ﺍﻭ
ﺑﺎﺯﻡ ﻣﯿﮕﺮﺩﺍﻧﺪ
ﺗﺎ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ ...

" ﻣﺤﻤﺪ ﻋﻠﯽ ﺑﻬﻤﻨﯽ "

خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم

خدا نخواست که من اهل ناکجا باشم

اجازه داد فقط اهلیِ شما باشم


و... ماجرای من و تو به عشق فرجامید

و... عشق خواست که من مرد ماجرا باشم


و...من تو را به دلیل آرمان خود کردم

که بی‌دلیل مباد که آرمان‌گرا باشم


چرا؟ مپرس که سر مشق عاشق‌ست سکوت

مخواه پاسخ گنگی بر این ماجرا باشم


سرودمت به همان باوری که در من بود

و... شعر حنجره‌ام شد که خوش صدا باشم


و... خواندمت که قشنگ است روز و شب از تو

بخوانم و نگران نخوانده‌ها باشم 


خدا نخواست! چه بهتر! تو خواستی از من

که خوش قریحه‌ترین بنده‌ی خدا باشم


"محمدعلی بهمنی"

بیدار شدم، صبح شده بود

بیدار شدم، صبح شده بود

و چاره‌اى جز دوست داشتنت نبود.

هرکسی کاری دارد

حتی آدم‌هایِ بیکار !

این شغلِ من است، "دوستت دارم"

[ محمدعلی بهمنی ]

در این زمانه بی های و هوی لال پرست

در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست؟
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علفهای باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست

محمد علی بهمنی

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب
پشت ستون سایه‌ها، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم بدنبالت چرا امشب؟
هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب
ها ... سایه‌ای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ایکاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صدای پای تو می‌آمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه‌ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی‌آرم، تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شب‌های جنونم
آخر چگونه سرکنم بی‌ماجرا امشب
محمد علی بهمنی

درد مشترک

هر لهجه ای

شنیدن دارد

وقتی که

درد مشترکی باشد

"محمدعلی بهمنی"

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب؟
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب
پشت ستون سایه‌ها، روی درخت شب
می‌جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم بدنبالت چرا امشب؟
هرشب تو را بی‌جستجو می‌یافتم اما
نگذاشت بی‌خوابی بدست آرم تو را امشب
ها ... سایه‌ای دیدم، شبیهت نیست، اما حیف
ایکاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب
هرشب صدای پای تو می‌آمد از هرچیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را، ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه‌ها را، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی‌آرم، تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شب‌های جنونم
آخر چگونه سرکنم بی‌ماجرا امشب

محمد علی بهمنی