سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست...

به قول محمدعلی بهمنی
.
.
.
.
.
.
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست...

آمده‌ام با عطش سال‌ها...

آمده‌ام با عطش سال‌ها...
تا تو کمی «عشق» بنوشانی‌ام...

محمد_علی_بهمنی

این همه چتر، در یک باران..

این همه چتر،
در یک باران..

این همه تنهایی،
در یک شهر ...! .

محمدعلی_بهمنی

در من غزلی اینک دنبال تو می گردد

در من
غزلی اینک
دنبال تو می گردد

ای آنکه
تو را دیدن
انگیزه ی گویایی ست ...


محمد علی بهمنی

زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد

زخم آنچنان بزن که به رستم شغاد زد
زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد

باور نمی کنم به من این زخم بسته را
با چشم باز آن نگه خانه زاد زد

با اینکه در زمانه ی بیداد می توان
سر را به چاه صبر فرو برد و داد زد


یا می توان که سیلی فریاد خویش را
با کینه ای گداخته بر گوش باد زد

گاهی نمی توان به خدا حرف درد را
با خود نگاه داشت و روز معاد زد

# محمّد علی بهمنی

با خویش ِ خویش :

با خویش ِ خویش :
رنگ پریده ، چه گونه ای ؟
با خویش ِ خویش :
عالی ام ای خویش عالی ام
آن قالی ام،
که ارزشم افزوده می شود
وقتی که در تهاجمی از پایمالی ام
خاکم،
که موزه های جهان غبطه می خورند
بر شوکت ِ همیشه ی ِ روح ِ سفالی ام

#محمدعلی بهمنی

گاهی میان دیده و دل جنگ می شود

گاهی میان دیده و دل جنگ می شود
گاهی غزل ، برای تو دلتنگ می شود

از اینکـــه بـاز هم دل من را ربـوده ای
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش

یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست
حتّی گرهِ اخم خدا واشدنی نیست

از حاصل‌ضرب من و تو، عشق به‌پا شد
از خاطره‌ام عشق تو منها شدنی نیست

من با تو همیشه، همه‌جا ما شدنی بود
من با تو شدن، این‌دفعه! گویا شدنی نیست


آغوش من و عشق تو و لحظهٔ دیدار
رویای قشنگی‌ست و امّا شدنی نیست

از دوری هم، هردو چه بیمار و خرابیم!
اندازهٔ این عشق که معنا شدنی نیست

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر
با وصله و اصرار و دعا ما شدنی نیست

محمدعلی_بهمنی

با همه ی بی سر و سامانی ام

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام ...

[ محمدعلی بهمنی ]