تنها , یک یاسِ رازقی

تنها , یک یاسِ رازقی
می داند
پنجره هایِ تنهایی به کدام سو باز می شود
و ما , از سکوتِ فانوس
حادثه را حدس می زنیم
تا تصویرِ دو ارغوان بر آب افتد

تنها سکوت , می داند
که این مهمیز
غمگینِ , استخوان هایِ ما , نیست
یا چرا کسی باچراغ نمی آید
این صحنه را روشن کند
تا ماه از آسمان نیفتد
اشک از ستاره هایِ بی تاب

تنهاییِ نیمکت
چه قدر باغ را نگاه کند
که پَر پَرِ گل شب بو
سبز شود سبز
بر غنچه هایِ پیراهنِ بی بی

بی بی !
بیا ماه را نگاه کنیم ...

فریدون ناصرخانی

فصلِ طلوعِ عشق وُ کهکشانِ نیلی ست

فصلِ طلوعِ عشق وُ کهکشانِ نیلی ست
وتو نمی دانی
چرا ؟ انگشت هایت
برایِ چیدنِ گُل سرخ گیج می رود

فصلِ شکوهِ گل های اطلسی ست
شکوفه ها شاخۀ شکسته را تکرار می کنند
وَساعتِ دیروزی نمی داند
به رمزِ شب چه بگوید
که سوسویِ چراغ نگفته باشد
به ماهِ رویایی

فصلِ لب سوزِ چایِ پشیمانی ست
و عشق هنوز
سال هایِ بی گناهی را به یادِ تو می آورد
و , رویایِ گُل تنها را
به بی پناهیِ باغ
اما نمی دانی
من از , صدایِ چیدنِ یک گل
چه قدر
دل اَم می گیرد ...


فریدون ناصرخانی