تو را که نه،

تو را که نه،
ولی یک نفر را که میگفت
تار مویم را با دنیا عوض نمیکند ؛
گم کردم...


"فاطمه جوادی"

از دست دادن یه جاهایی واجبه

از دست دادن یه جاهایی واجبه

اون وقتی که دلت اونقدر از بودنش قرصه که دیگه حضورشو قدر نمیدونی،

اون وقتی که انقدر تو دقیقه هات و ثانیه هات بوده که بود و نبود همه به چشمت میاد و بود و نبودش نه،

اون وقتی که دیگه مثل قبل حسش نمیکنی تو قلبت،

اون وقتی که دیگه دل دل نمیکنی برای دیدنش...

یه وقتا باید از دستش بدی؛

که نبودنش یادت بیاره نباشه خوشیم نیست،

که نبودنش یادت بیاره بقیه نباشن اتفاقی نمیوفته

اون ولی اگه نباشه زندگی از جریان میوفته.

از دست دادن لازمه یه وقتایی

که بفهمی کسی که مونده پای همه چیزت

محتاجت نیست

این تویی که محتاج بودنشی...


فاطمه جوادی

دونِ تغییر سایز و تغییر قیافه و عقیده ات...

یادگار من برای دختری که پایش را به این دنیا باز میکنم
جواهراتم نیست،
یا لباس های از آب گذشته ...
عوضش تا دلش بخواهد برایش دفتر شعر کنار گذاشتم و حرف های مادر و دختری...
به وقت تجربه کردن هر چیزی کنارش هستم،پشت سرش...
یک جوری مَردَم را جلویش در آغوش میگیرم که باور کند ابراز احساسات و آغوش و بوسه گناه کبیره نیست،معصیت نیست...
یادش میدهم زن باشد،
عاشق موهایش باشد و حواسش به نپریدن گوشه ناخونش،
ولی باید حواسش باشد که زن بودن با مستقل بودن هیچ منافاتی ندارد.
یادش میدهم محکم باشد،
به وقتش گریه کند و به وقتش مثل یک کوه پشت خودش بایستد و خودش خودش را در آغوش بگیرد....
میگویم که باید کتاب بخواند،فیلم ببیند،
موسیقی خوب گوش بدهد و به جرمِ دخترانگی خودش را از بلند بلند خندیدن محروم نکند...
رو به رویش می ایستم و میگویم که یک وقت هایی برای خواسته ات هرکاری باید بکنی،تا بشود داشته...
برای آن خواسته هایی که موقع فکر کردن به آن قلبت تالاپ و تولوپ میکند هر کاری توانستی بکن...
به او میگویم که دوست داشتن مردها را از زبانشان که نه
از چشم هایشان بخواند از توجهی که میکنند و از اهمیتی که به او میدهند.
یادش میدهم ماندن به پایِ یک آدم رفته و حرام کردنِ خوشی برای خودش عاشقی کردن نیست...
میگویم مردی که دوستت دارد تو را همینطوری که هستی میخواهد،
بدونِ تغییر سایز و تغییر قیافه و عقیده ات...
یادش میدهم زندگی فقط درس و کتاب نیست،
باید زنانگی یاد بگیرد
زنانه ناز کردن و زنانه محکم بودن...
به او خواهم گفت که با همین دستانِ ظریفش میتواند دنیا را عوض کند و آرزوهایش را به دست بیاورد
و همین ظریفِ شانه هایش میتواند تکیه گاهِ مردی باشد،همان مردی که پای همه چیزش ایستاده ...
حرف های زیادی دارم با دخترکم،
وقت نمیشود خیلی ها را برایش بگویم...
عوضش تا دلش بخواهد
برایش دست نوشته های مادر و دختری یادگار میگذارم به جایِ چیزهای به درد نخور...

ما آدمها را دوست داریم،

ما آدمها را دوست داریم،
برای رسیدن به آنها خودمان را به آب و آتش میزنیم،
زمین و زمان را به هم میدوزیم تا ثابت کنیم حسمان واقعی است،

دوست داشتنمان حقیقی است،

چشممان جز چشمانش کسی را نمیبیند،
و این دل کسی جز او را نمیخواهد...
ولی فقط تا وقتی نیست،
تا وقتی دور است،
تا وقتی دست نیافتنی است...

از بودنش که مطمئن شویم،
دیگر حواسمان به لرزیدن صدایش نیست،
دیگر عطر موهایش عقل از سرمان نمیپراند و دیگر دوست داشتنمان را بر زبان نمی آوریم،
آنقدر نمیگوییم،
آنقدر بعد از رسیدن قدر ثانیه های با او بودن را نمیدانیم
که چشم باز میکنیم و میبینیم نیست،
میبینیم باز هم دور شده،
باز هم دست نیافتنی است...
آنوقت دوباره روز از نو و روزی از نو...
ما قدر داشته ها را دانستن یاد نگرفتیم اصلا...

#فاطمه_جوادی

به نظرم مهم نیست چقدر دوستش داشته باشی

به نظرم مهم نیست چقدر دوستش داشته باشی و چه کارایی بکنی برای بودنش و موندنش...
مهم اینه اون این دوست داشتنو و این تلاشارو بخواد ببینه یا نه...
اگه بخواد ببینه که هیچی،ولی اگه نخواد تو از عشقش به کوه و بیابونم بزنی عین خیالش نیست...
یعنی تو،تو دنیاش جایی نداری که کارات مهم باشه براش...
خوبیش اینه که یه وقتی برمیگرده به پشت سرش نگاه میکنه و میگه دیدی؟؟؟
فلانی واقعا دوستم داشتا،از اون به بعد خودشو میزنه به آب و آتیش که همه چی بشه مثل قبلا...
بدیش اینه که،یه وقتی برمیگرده که هیچی مثل قبل نیست
نه حسِ تو،نه هیچ چیز دیگه...

فاطمه_جوادی