امان از چشم زیبایی که داری

امان از چشم زیبایی که داری
فغان از موج دریایی که داری

بخوان با نغمه شوریده خود
برایم انچه از نایی که داری

بگیران شعله شعله خرمنم را
به ترفند تماشائی که داری

تمان کوچه می رقصد گمانم
به گیسوی چلیپایی که داری

نمیدانم تو هم میدانی؟ یا نه
دلاشوبم از امایی که داری

خیابان در خیابان قصه ات را
بخوان با بغض تنهایی که داری

همین امروز شاید وقت تنگست
بگو از هرچه فردایی که داری

مرا یکبار دیگر همسفر باش
تو آهو بره با پایی که داری


علی معصومی

این مرثیه ها درد دل مختصر ماست

این مرثیه ها درد دل مختصر ماست
هر خاک غمآلوده پر از بال و پر ماست

می برگد و می روید و هرساله شکوفاست
این جلگه که از چشمه چشمان تر ماست

همرنگ شفق بوده و همصحبت خورشید
دریای نگینی که به خون جگر ماست

هر سرب فرو رفته به تصویر زمستان
از ترکش جامانده ی خون هدر ماست

تقویم دلاشوبی هر عالم و آدم
دلداده به تشویش قضا و قدر ماست

حاجت به تو و همدلی یار چه باشد
با این همه بیگانه که در دور و بر ماست

از تلخی درد است پر تب و تاب است
هر شعر تبآلوده که از نیشکر ماست

علی معصومی

عابر و رهگذری مانده به راهیم هنوز

عابر و رهگذری مانده به راهیم هنوز
مانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوز

اختران را به شب تیره خود باخته ایم
محو در پرتو افتاده به چاهیم هنوز

خبر از مشرق پاینده خورشید رسید
ما در این دایره بیگانه ماهیم هنوز

رفته از خاطره ها بود و نبودی که نبود
گرچه بی نام و نشانیم و سیاهیم هنوز

دین و ایمان سر همراهی ما داشت ولی
مثل هر گمشده بی پشت و پناهیم هنوز

نام گندم به سر سفره ی آدم نبرید
به تقاص پدری غرق گناهیم هنوز

خون هابیل که بر گردن قابیل افتاد
از همان ثانیه در شیون و آهیم هنوز


علی معصومی

باش تا مشغله های شب و روزم باشی

باش تا مشغله های شب و روزم باشی
جلوه آینه ی رمز و رموزم باشی

بار دیگر به تماشاگه رازم ببری
خرمن شعله ور و رونق سوزم باشی

حال ناکوک مرا مرهم و درمان بشوی
آفتاب سحر و دیده فروزم باشی

عمر کوتاه من و سایه ات ای سرو بلند
باش تا موجب امید هنوزم باشی

بی تو هیچم به خداوندی سِحر نگهت
غمزه ای کن که تب و تاب بروزم باشی

علی معصومی

پ.ن:مگه شعر شاعران هم زندگی کسی رو نابود میکنه...

اگه عاشقید ودلتنگید شعرباید آروم تون کن..

آقا سلام محض ارادت رسیده ام

آقا سلام محض ارادت رسیده ام
از راهیان جاده صبح و سپیده ام

همراه باد آمده ام تا حریم عشق
در گوشه رواق به کنجی خزیده ام

بسیار گشته ام به تماشا زمانه را
زیباتر از حریم تو جایی ندیده ام

دولت سراست صحن کبوتر نشان تو
حال و هواست موجب این پرکشیده ام

نقاره می زنند، از این صوت دلنشین
من بارها صدای خدا را شنیده ام

گلدسته های رو به خدای تو دیده اند
با هر نگاه از سر مژگان چکیده ام

ای غربت نگاه تو آرامش خیال
آهوتر از همیشه به سویت دویده ام

علی معصومی

پائیز خبر داشت که این شیوه باغ است

پائیز خبر داشت که این شیوه باغ است
گه خانه سار است و گه آلون کلاغ است

چون رایحه مریم و نسرین و اقاقی است
گه مایه درد است و گهی مرهم داغ است

پائیز خبر داشت که هر گوشه سرسبز
دربند کمال است و دلآشوب فراغ است

هر برگ شقایق که در این دایره روئید
لبریز شرنگ است و تبآلود ایاغ است

پائیز خبر داشت ولی فاش نمی کرد
این بیشه پر از همهمه روبه و زاغ است

هر دامنه اش رو به تماشای دیاری است
هر خاطره اش آینه چشم و چراغ است

پائیز خبر داشت که هر شاخه ی بی بر
خود هیمه ناسوخته در کنج اجاغ است


علی معصومی

عشقت چنین نموده که دیوانه‌ات شوم

عشقت چنین نموده که دیوانه‌ات شوم
آتش به جان و واله و پروانه‌ات شوم

تا در طریق صبح و سعادت نشانه ای
دل می‌زنم که ساکن کاشانه ات شوم

مثل نسیم پر تب وتابی که می‌رود
محو جمال و آینه و شانه‌ات شوم

ای آشنای هرچه گل سرخ نوبهار
کاری بکن که لایق میخانه ات شوم

بگذار خاک کوچه و بازار شهر را
روی سرم بریزم و دردانه ت شوم


علی معصومی

باورم کردی و من از همه درمانده ترم

باورم کردی و من از همه درمانده ترم
عابری از سفر آتیه جامانده ترم

راه رفتن به کجا و غم ماندن تا کی؟
من که از حوصله آینه کوچانده ترم

گفته بودی که کنار تو به مقصد برسم
تو نباشی به خدا از همه وامانده ترم

زندگی کبکبه ام را به پشیزی نخرید
گرچه من خاطره قصه ناخوانده ترم

هرکسی همسفر شادی و غم بوده و من
بین این مغلطه ها از همه پیچانده ترم

علی معصومی

دوباره رهگذر کوی عشق می آید

دوباره رهگذر کوی عشق می آید
صبور حادثه دلجوی عشق می آید

گمان کنم که غزالی رمیده در راهست
اگرچه از پی اش آهوی عشق می آید

گرفته عطر ختن دشت بیقراران را
شمیم دلکش گیسوی عشق می آید

برای سایه محمل چه بهتر از اینکه
میان قافله بانوی عشق می آید

بگو به ماه شب آسمان بی تابی
چکاد آینه، ابروی عشق می آید

پیاله های می اشتیاق لبریزند
بسوی میکده هوهوی عشق می آید

به شوق دیدن گل با تمام زیبائی
صدای نغمه کوکوی عشق می آید

علی معصومی

هر گوشه کاشانه گلاویز دلم بود

هر گوشه کاشانه گلاویز دلم بود
ماه شب ویرانه شباویز دلم بود

غوغای کلاغان و تماشای درختان
دنیای مترسگ زده جالیز دلم بود

کو فصل بهاری که برویاندم از نو
امید خیالی که به پائیز دلم بود؟

سنگم زدی ای دشمن دیرینه حلالت
بی مهری آئینه نمک ریز دلم بود

یک پنجره از پرتو خورشید نزایید
هر بغض نهانی که سحرخیز دلم بود

خوناب جگر بود و دلاشوب ندامت
آن گوهر دُردانه که سرریز دلم بود

با تلخی سرشار بلا از چه بگویم؟
نجوای کلام تو شکر ریز دلم بود

علی معصومی