تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم

تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم
به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم...

مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی
که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم !

به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم
که خالی، است میانِ ستارگان، جایم

طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من
که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم

کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد
که در جهانی ازاینگونه، چیست معنایم؟!

دوباره برکه و باران، دوباره غارِ کبود
سکوتِ آبی و نیلوفرینِ بودایم !



شهاب گودرزی

من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!

من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!
وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم!
من صاحب عالی ترین حالِ جهانم

تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی
من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم!

کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی!
من آسمانها را به اینجا می کشانم

گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند
در سایه سارِ دستهایت، مهربانم!

برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست
من برف را از شانه هایت می تکانم

کندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرین
زنبورها را از نگاهت می پرانم!

می خواستم از رازِ لبهایت بگویم
قُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم!
*
این ماجرای ما از آخر گشته آغاز
من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!

دکتر شهاب گودرزی

وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم!

وقتی جوابم می دهی با عشق: جانم!
من صاحب عالی ترین حالِ جهانم

تو خلسه ی تخدیری ِ یک جنسِ نابی
من با تو در اوجِ نشاطم، شادمانم!

کافی ست تا لب تر کنی، باران بگویی!
من آسمانها را به اینجا می کشانم

گنجشک ها بر دامنت سر می گذارند
در سایه سارِ دستهایت، مهربانم!

برفی ترین کوهِ حوالی، شانه ی توست
من برف را از شانه هایت می تکانم

کندوی چشمانت عسل خیزاست وشیرین
زنبورها را از نگاهت می پرانم!

می خواستم از رازِ لبهایت بگویم
قُفلی زده لبهای سرخت بر دهانم!
*
این ماجرای ما از آخر گشته آغاز
من ابتدای ِ انتهای ِ داستانم!

دکتر شهاب گودرزی

نه ! گلایه نمی کنم

نه !


گلایه نمی کنم


کار از این حرفها گذشته است

این شهر


طعم قدمهایت را نخواهد چشید !


تو که سهل است


حتی باران


تهران را فراموش کرده است!



#شهاب_گودرزی_۳دی