تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم

تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم
به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم...

مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی
که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم !

به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم
که خالی، است میانِ ستارگان، جایم

طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من
که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم

کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد
که در جهانی ازاینگونه، چیست معنایم؟!

دوباره برکه و باران، دوباره غارِ کبود
سکوتِ آبی و نیلوفرینِ بودایم !



شهاب گودرزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.