در کنج دلم باز غمی خانه گرفته

در کنج دلم باز غمی خانه گرفته
آرام پس گریه ی من شانه گرفته

اندوه در این خـــــانه ی غم باز
از شوق مرادش ره دیوانه گرفته

بر گوشه ی دل سر نهد از ترس جـــدایی
چشم تر من دیده ی مســــتانه گرفـتـه


دل در هوسی بود و من آشفته و بیتاب
غم در دل ما شــــور جــانانه گرفـــــته

امید وصالی که زشوقش شده ام مست
یک باره ز اندوه ره مـــــــیخانه گرفـته

ما را چه به این دل خوشیه باده نشینان
کین درد ز ما خـــانه و کاشــــانه گرفته

ما در هوس یار از این خـــانه گذشتیم
یار از غم ما ره این خــــانه گرفـــــته

حسین حصاری

گاه کوچ میکردم

گاه کوچ میکردم
باهوایت
خنده های عاشقانت
گاه دور میگشتم از این
خانه ی بی درز وسقف
لانه ی تنهایی درد وستبر
گاه میخندیدم به ناز
بر هیایوی نگاه آخرت
بر سبکبالی و حس آخرم
بر شکوه بی نظیر خنده ات
گاه میترسم زخود
از تو دیدن
با تو تا اوج خدا
سر به محراب نگاهت
سجده ی آخر زدن

حسین حصاری