صبحِ تجلّی رسید، روشنه در دید زد

صبحِ تجلّی رسید، روشنه در دید زد
مدادِ زردِ خدا رنگ به خورشید زد

تیغِ فلق در سپهر پردهٔ شب را درید
در بَرِ برجِ حَمَل مهر فلک را کشید

بادِ صبا بر چمن بادهٔ مستی فشاند
با دمِ مستانه گل غنچهٔ خود را دراند


ابر ز شوق و طرب اشک و شِکَر‌دانه ریخت
خاک فسرده وّ سرد خرقهٔ عزلت گسیخت

روز ز نو آمد و روزیِ نو همچنین
بازیِ دوران نگر چرخشِ کیهان ببین

در دلِ صادق ، بهار نیست به غیر از خزان
ای تو بهار دل و راحت روح و روان

سال، خوشت باد و صد سال چو این سالیان
جان خوش و جانان خوش و خوش همگان در جهان


نوروز فرخنده و پیروز باد

محمد شریف صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.