قدم قدم در اربعین،چه صفایی دارد

قدم قدم در اربعین،چه صفایی دارد
آن خاک در این راه،نوکر،چه شفایی دارد
یه تشنگی در راه کرببلا احساس شد
آبی نخوردم،تشنگی چه جزایی دارد
من میپذیرم درد گرتو بدی اربابم
چو ازتو هردردی آقا،یه دوایی دارد
دمی که دستم را گرفت حسین،درسختی
آن مردمان گفتن،عجب آقایی دارد
نمازتو صحنت هست یک آرزویی،چون که

نمازتو صحنت دیده ام چه بهایی دارد
تو دام عشقت من گرفتار شدم،فهمیدم که
هرعشقی به جز عشقت که،راه رهایی دارد

حسین یارقلی

دلهره دستانم را به گرمای دستانت سپرده ام

دلهره دستانم را به گرمای دستانت سپرده ام
میان داغترین آفتاب طلایی مرداد
انتهای آخرین کوچه
درست در جایی که شروع زندگی من است....
تو حک شده ای ....
درون عمیق ترین نقطه ی قلبم
آنجا که اشعارم شکل می‌گیرند
آنجا که نفسهایم جان می‌گیرند
امن ترین جایی
که هیچ تردیدی
برای دوست داشتنت نیست....
دستانت شانه ای است
که گره موهایم را باز می‌کند
تلخ ترین قهوه را ...
میتوانم با شیرینی لبخندت سر بکشم
من با وجود تو هر روز متولد میشوم
و تو چون زندگی
در رگهای خاطراتم جریان داری


مهدیه کیانی

آرام در گوشم نجوا کرد

آرام

در گوشم نجوا کرد

دوستم داری؟

و

قاصدکی را در هوا رها کرد...

من

ولی

به رفتن هایی می اندیشم

که

شعر شده اند...


مجتبی فرخی

هلا که کامت رواست هر آن به شهدِ نابِ زلالِ عصمت

هلا که کامت رواست هر آن به شهدِ نابِ زلالِ عصمت
بدین برازندگی در این حَدّ که دارد آیا جلالِ عصمت؟

کسی که در قلبش‌است شکّی که زُبده مرآةِ ذاتِ حَقّی
شکُوهِ پروازِ عرشی‌ات را ندیده با پرّ و بالِ عصمت

همین بس است افتخارت ای از تبارِ یاسین و آل‌ِطه
نداده حق جز به آلِ‌یسین و آل‌ِطه مدالِ عصمت

کمالِ عالی‌تباری‌ات را بنازم ای گُل‌ترین جز از تو
که زیب و فرّش خُجستگی دارد اینچنین با کمالِ عصمت؟

کسی چنین حظّ نبرده شیرین شمایلی را، در آسمان‌ها
ستاره‌ای می‌درخشد آیا به تابناکیِ آلِ عصمت؟

زبانم است از سپاس قاصر که با تجلّیِ نورِ باهر
نزول لطف خداست بر ما عروجِ نغزِ هلالِ عصمت

گمان ندارم که در دو گیتی کسی توان یافت چون شمایان
که ساحتش آن به آن بری باشد اینچنین از زوالِ عصمت

زبورِ آلِ محمّد است این صحیفه قرآنِ صاعد از آن
فروغِ پیوسته داده جولان چنین عیان در مجالِ عصمت

شکفته‌ای در کدام گلشن که دیدگان مثلِ صبحِ روشن
نبرده کم حظ فراغبال از جمالِ پر خطّ و خالِ عصمت

نعیمِ جاویدِ حق‌تعالی زوال هرگز ندارد آنی
که شیعه گردد سرورمندانه بهره‌مند از نوالِ عصمت

ابراهیم حاج‌محمّدی قمر

روزگاری دل من در تب وتابت می سوخت

روزگاری
دل من
در تب وتابت می سوخت
رفتی
کاش
آن شب سرد وسنگین
جای دلم،
خاطره ات میبردی
بدرود


میترا کریمیان

من آن مستم که خماری ندارم

من آن مستم که خماری ندارم
بجز ساقی خریداری ندارم
شکستم ذره ذره چون غبارم
شدم بر باد و آواری ندارم
چنان مستم ز جام ارغوانی
که حد و مرز و مقداری ندارم
گرفتم در بغل جام و سبو را
چو قید و بند و دستاری ندارم
مپرس از من که هستم ای مس
یحا
که سر مستم و اخباری ندارم
در این جولانگه بی رحم دنیا
من بی مایه بازاری ندارم
به حسن روی مه رویان سوگند
درون سینه دلداری ندارم

علی سبزی پور

من اگر باشم و تو باشی و باران باشد

من اگر باشم و تو باشی و باران باشد
بوسه بر لب زَنَمت گر چه خیابان باشد

هوس ِ تنگ ِ در آغوش گرفتن هر دم
سخت ارزد که بها رفتن ِ زندان باشد

شب شود خواب کنم روح تو را وه چه شود
عشق ِ رویایی ِ من امر به فرمان باشد

گردنت برق زَنَد وسوسه می انگیزد
وای از لحظه ای که باز گریبان باشد

معدن قم برود در پی کار و بارش
وقتی از مزُه ی آن لب به نمکدان باشد

وقت باران که شَوَم سخت جوان و عاشق
کاش چترت به دمی مامن ِ اسکان باشد

تو اگر عاشقی و بی ایمان من چون تو
چه سخنهاست که در حالت ِ یکسان باشد

در ره عاشقی ات جان که نباشد چیزی
ارزدش گرچه مرا تهمت و بهتان باشد

وای از لذت هر بوسه به وقت دیدار
بهتر از سهمیه ی گندم کنعان باشد

لذت با تو نشستن ، خوشی آن آغوش
مثل یک چشمه که در آن گل ریحان باشد

عشق تو لایق یک عمر ِ بلند و بالاست
و همین خاک رهت هدیه به چشمان باشد

تو نباشی به شب و روز من امیدی نیست
چون مریضی نفسش روی به پایان باشد

آخرالامر بگو جان من و جان خودت
تا نَفس هست همین عشق به جولان باشد


خدیجه محمودی

من دلم را .... سالها پیش....

من دلم را ....
سالها پیش....
در چرخشت تاکستانی
لگد مال شرابی کردم
و سالها بعد...
با گل کوزه گری
پیاله ای شدم در دستان تو
و آنگاه...
دلت لرزید
و آنگاه....
دلم لرزید
روزه سکوت عشق را
با خرمای چشمانت گشودم

من....
مستی هوشیاری هایت
تو....
هوشیاری مستی های من
گاه گاهی
و بهاری را چشم به راهیم
تا بوسه بر لبان ما شکوفه زند
من مستیت را
و تو هوشیاریم را
پای کاجی چال می کنیم
تا در جشن کاجهای زمستانی
عیسی را هم زنده کند

و فردا اگر بهار بیاید
و فردا اگر برف ببارد


فرزاد سنایی

عمریست بی قراریم در جستجوی باران

عمریست بی قراریم در جستجوی باران
پر شد سکوت گلهابا گفتگوی باران
درخاک وآتش وخون غلتیده ایم اما
چشمانمان نشسته در روبه روی باران
اینجا کویر دلها خشکیده در تب عشق
شاید که بغض دارد از غم گلوی باران
ققنوس عشق حتی میخواند از دل ما
با نای خسته ی خویش در آرزوی باران
بی شک گناه مابود این چشم انتظاری

گویی که رمزو رازیست در رنگ و بوی باران
فانوسی از سر مهر بر دستها گرفتیم
رفتیم ساده در شب در جستجوی باران

زهراسادات احمدی