سلام بر تو حسینم

سلام بر تو
حسینم
تو جان جانانی
سفینه نجات گشته ای
کمال انسانی
باسمان امامت
جلوه ای از پدر داری
تو خود سفینه راهی
نوری از قمر داری
نشانه ها ز خدا
خصایلی ز رسول
شجاعت از پدر
تو اصل ایمانی
نگین حلقه عشاق
گشته ای براه خدا
به بزم خون وشهادت
چو سرو آزادی
جهان درس فراوان گرفت
از شهادت تو
بگوش جان بنهادن بکف
هرانچه رسید
پیامی زجانب تو
هوای تف زده
در نینوا و ‌کربلا هارا
بنام تو رقم زدند
وبنام آزادی
جهان بکام ستمگران
تلخ مثال
دوزخ شد
چو سر نهادند براهت
مردمان بنام آزادی


بهرام معینی

آتش گرفته خنجرم می چکد خون از جگرم

آتش گرفته خنجرم می چکد خون از جگرم
آقا تو را گم کرده ام پر هست دشمن دور وبرم

سر تا به پا شعله ورم می سوزد اینک جگرم
آمده ام مهمانیت رخصت مرا هست سرورم

ای آنکه دل را میبری جان هم ببر در راه خود
هل من ناصر ینصرنی ما را ببر همراه خود


شعرت اگر طغیان کند اعجاز موسی می شود
باشم مسیر گردش اش با دل مدارا می شود ؟

ای ناخدای باخدا کشتی این راه کجاست ؟
تلفیق خون و خدا قافله ی شاه کجاست ؟

محمد خوش بین

نه لایق شعری

نه لایق شعری ،
نه لایق کلام شاعرانه
نه لایق وصفی،
ای نابخرد، نابخردانه
اکنون؛
که ایل تبارمان از دست رفت
همواره؛
گوژپشت بمانی ای نابکار زمانه.


حاتم محمدی

دلم این روزها شاید کمی هم عیش می خواهد

دلم این روزها شاید کمی هم عیش می خواهد
بغل های تورا از جنس یک آخیش می خواهد
تو رفتی و بدون تو شدم دیوانه در این شهر
ولی دیوانه هم گاهی،آسایش می خواهد
دوباره یادت افتادم هوایم سرد و بارانیست
گمانم شعرهایم باز ویرایش می خواهد
غم دوری زچشمانت عذابی سخت هولناک است
منم آن مجرم بدبخت که بخشایش می خواهد

گمانم طاقتم این روزها لبریز از درد است
که این گونه دلم تنگ است و گنجایش می خواهد.

سهیل توکلی

کسی نمیفهمد مرا

کسی نمیفهمد مرا
اسرار من با هیچ کس خوش نیست
که میداند ؟که میفهمد؟
که من گرفتار چه گشتم،
اینچنین
احوال من خوش نیست
تنم تنگ و دلم تنگ و تمام جغرافیای عالمم
تنگ است
که دریایی اگر بارم
مرا بعد از گریستن هم
کمی یا ذره ای در حال من
خوش نیست
کجا باید بیابم حال خویشتن را؟
کجا باید بگویم درد من از چیست ؟
که احوالات اطرافم و آدم‌های آن
خوش نیست
برای جمع عاشقها
نشان باشد میان ما
همین شعرم،
همانکه می‌رسد بر منزل مقصود
غمی شیرین نگه دارد
که حال بی غمی خوش نیست
و دنیایی که لبخندش به روی ما اسیران
از نهان، خوش نیست
دلم خوش نیست،سرم خوش نیست،
تمام اجزای من خوش نیست
که انگار در نهان من
از این اسرار پر غصه
خدا هم در ضمیر من
شبیه روح من خوش نیست

نادر داوری

آه "ای پلنگ آیین چشم آهو! " به زودی

آه "ای پلنگ آیین چشم آهو! " به زودی
پیج دلت را می کنم فالو ... به زودی!

آبی اناری هستی و من یک رئالی
یعنی شروع ال کلاسیکو، به زودی

نصف جهانی و خدا یاری نماید
می بینمت زیر پل خواجو، به زودی


ای چشمت اینستا گرام شعر هایم!
می بینمت در " وات " و در " تانگو"، به زودی

حتی اگر" رونالدو "هم باشی این توپ
غش می کند سمت "علی بیرو "؛ به زودی


می خواهم اوج اقتدارت را ببینم
مثل عقاب کوه دالاهو، به زودی

باید به این کوچه؛هوای دیگری داد
وقتی که می دانی می آید او...به زودی


محمدحسین حیدری زرنه

عشق را هرکس کند معنا، معما می شود

عشق را هرکس کند معنا، معما می شود
صد هزاران نکته در این واژه پیدا می شود

هرکسی از ظن خود نامی نهد او را و لِیک
درمصاف عشق بازی، مشت ها وا می شود

بحر ناپیدای او را کس نداند عرض و طول
بی خبر از وادی عشق، غرق دریا می شود


جمله می‌بینند خود را لایق جولان عشق
مدعی هم چاره را از عقل جویا می شود

راه عشق و جاده عقل نیستند همراستا
کس نداند این حقیقت، زود رسوا می شود

عاشق دلداده را باشد سری پر شور و شر
وانگهی عاقل اسیر بیم دریا می شود

در مرام عاشقان سنجیدن و تحلیل نیست
هر که با تحلیل آید سخره ی ما می شود

"گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن"
بشکنی چون این قفس را جمله معنا می شود

مانع پرواز ما جز قالب بی روح نیست
آن که دانست این معما، نیک عقبی، می شود


حشمت الله محمدی