دنیا تمام روزگارم سردِ ممتد بود

دنیا تمام روزگارم سردِ ممتد بود
سهم من از غم بیشتر از آنچه باید بود

دنیا تقاصم را بگیر از نا مرامی ها
اصلا بگو این زندگی با من چرا بد بود


هرروز در خواب و خیالات نبودن ها
قلبم میان ماندن و رفتن مردد بود

پر شد نفسهام از هوای بی کسی اما
دیگر برایم هرچه پیش آید خوش آید بود

هر روز باریدم در این دریای طوفانی
هرگز نفهمیدم کجا پایانِ مقصد بود

جرمم خیال عاشقی حکمم تباهی ها
قلب من از روز ازل بیچاره مرتد بود

من فوج ماهی های غمگینم که می دانند
انگشت پطرس شرط آزادی از این سد بود


مهین خادمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.