با کبریت روشن آمده بود

با کبریت روشن آمده بود

و من

 پر از کاه بودم 

اما خیال همه را راحت کرد

دیگر از این مزرعه دانه ای غارت نخواهد شد

فقط

دلم برای کلاه حصیری تازه ام می سوزد

(ساغر شفیعی)

تو باشی، لحظه ها زیباترین اند

تو باشی، لحظه ها زیباترین اند
گل و باران به دامان زمین اند
تو باشی ساکنان شهرک عشق
همه همسایه هایی نازنین اند
◇◇◇
تو باشی، کوچه ها لبریز شوقند
پر از گل ها ی سحرآمیز شوقند
تو باشی، سینه هاب بیقراران
پر از آوای شورانگیز شوقند
◇◇◇
تو باشی، غصه و ماتم ندارم
و میدانی که چیزی کم ندارم
تو باشی. جز تب و تاب نگاهت
دگر کاری در این عالم ندارم
◇◇◇
تو باشی، کوچه عطر یاس دارد
گل و خشت جهان احساس دارد
تو باشی، باغ لبریز بهاران
انار و توتک و گیلاس دارد
علی معصومی

عشق ای عذاب بی پایان

عشق ای عذاب بی پایان
ای سراپا شکنجه و حرمان
تلخی ات دلنشین و خواستنی‌ست
داغتر از مذاب در غلیان
یاس و امید و مرهم و دردی ،
جان به لب آری، آتش سوزان
خویشم از خویش برده ای از یاد
تاب و صبرم گرفته ای و توان
می نیایی به وصف و شرح و حدیث
. از تو گویم چگونه، باچه زبان؟
شهدی و کام دل کنی شیرین
تیری و بر نشسته ای بر جان،
با تو ،دنیا ، چنان که دوزخ داغ
بی تو ویرانسراست هر دو جهان.
هدیه ای از بهشت ،آمده ای
ای تو دردی که سخت و بی درمان
‌عطر رویا ،و رنگ احساسی ،
خواب و آرام و اشک و آه و فغان
با طپشها ، به هر رگم ، رودی
با نفسها به سینه ام طوفان
شوری و اشتیاق و انگیزه
سرکشی و جوانی و عصیان
اوج و زیر ترانه ای از دور
التماسی به بوسه ای پنهان
با تو آغاز شد مرا هستی
از تو خواهد گرفت هم پایان
با تو من جاودانه خواهم ماند
با من ای عشق تا همیشه بمان...

عبداله خدابنده

در بی نهایت است که شاید به هم رسند

در بی نهایت است که شاید به هم رسند 
یک روز این دو خط موازی در امتداد
بر جای جای دشنه‌ی او بوسه می‌دهم
هیچم اگرچه عشق جز این زخم‌ها نداد


حسین_منزوی

به کدام رنگ از جهانِ من رسیده‌ای؟

به کدام رنگ از جهانِ من
رسیده‌ای؟
من در شعرهایم
گاهی آبی‌ام گاهی تلخ..
زرد ، پاییز آرزوهای رفته بر باد است
ُسرخ، خونی که شتک می‌زند از جوانی‌ام
دستم
هنوز به قامتِ سبز سپیدار امیدوار است
دلم فرتوت
از خاک و خاکستری نمی‌گیرد
و جهان وقتی در صلح و آرامش است
لاجوردیِ زلالِ دوست‌داشتن می‌وزد.
من در رنگ‌ها غوطه‌ورم
در تاریکیِ گسترده
در تکه‌های پراکنده‌ی نور
در شورشِ شعرهایی که دل‌شان تنگ بی‌رنگی‌ست
و زندگی که هنوز با رنگ‌ها
جلوه‌ی دیگری دارد..


نیلوفر_ثانی

ما به این سردی و دوری

ما به این سردی و دوری
عادت داریم
تو فقط نبضِ دل وُ
جان بهار باش


نیلوفر_ثانی

زخم دارم ...

زخم دارم ...
بـی شمار از دوستانی
ناشکیب

ای رفیق مانده در دݪ
نوشدارویت کجاست؟


سیمین_بهبهانی