نمی دانم
در کجای عشق ایستاده ام ؟
خوب است یا بد ؟
اما دلم دیگر برایت
تنگ نمی شود
نمی تپد
نم نم
به لطفِ گریه از غم
گذشته ام
من به تَرکِ عادت ها
عادت کرده ام
بر گشته ام
به اوّلِ اوّلِ آشنایی
به همان روزهای بی تویی
تنهایی
تنهایی
تنهایی
مینا آقازاده
مرور زمان
جای زخم دل را خوب نمی کند
بلکه کرخت می کند
طوری که نه نمک بر آن اثر دارد نه نوازش
تنها حاصل مرور زمان
فقط این است که عاقلت می کند
حواست را شش دانگ جمع می کند
که از یک نقطه دو بار گزیده نشوی
و تنهایی با شرف از این نقطه شروع می شود
نسرین بهجتی
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟!
که میگردم ولی زلفِ پریشانی نمیبینم.
فاضل نظری
زنان
خدایانی زیبا و زیرک اند
در بهشتِ هر زَنی
جهنمی هست
که روحت را به آتش میکشد
با این حال
اگر قرار است
عمرت دو روز باشد
بگذار در دستان
هوس آلود زنی باشد
که زندگی را
همان طور که هست عرضه میکند
عشق و ناکامی با هم
این یعنی تمام زندگی
نیکی فیروزکوهی
بشکفت گل در بوستان آن غنچه خندان کجا
شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد
صد مرده زان لب زنده شد، درد مرا درمان کجا
گویند ترک غم بگو ، تدبیر سامانی بجو
درمانده را تدبیر کو ، دیوانه را سامان کجا
از بخت روزی با طرب خضر آب خورد و شست لب
جویان سکندر در طلب تا چشمه حیوان کجا
می گفت با من هر زمان گر جان دهی ، یابی امان
من می برم فرمان به جان ، آن یار بی فرمان کجا
گفتم تویی اندر تنم یا هست جان روشنم
گفتی که آری آن منم ، گر آن تویی ، پس جان کجا
گفتی صبوری پیش کن ، مسکینی از حد بیش کن
زینم از آن خویش کن ، من کردم ، این و آن کجا
پیدا گرت بعد از مهی در کوی ما باشد رهی
از نوک مژگان گه گهی آن پرسش پنهان کجا
زین پیش با تو هر زمان می بودمی از همدمان
خسرو نه هست آخر همان آن عهد و آن پیمان کجا
امیرخسرو دهلوی
اینکه میشنویم نغمهی جداییِ ماست
قبل از آنکه نگاههایت قلبام را منصرف کنند ، برو
نه دیگر خاطرهیی از تو باقی میمانَد نه امیدی
قبل از آنکه درنگهایت قلبام را بسوزاند ، برو
بِکَن از دیوار و
دور بینداز تمامِ عکسهایت را
هر چه را که از توست از اتاقام بیرون بِبَر
تو گلی را از اعماقِ جانودلت
لای کتابام گذاشته بودی
قبل از پژمردناش برو
بهیاد بیاور که یک ترانه بود از قدیم
ترانهیی از عمقِ درون
واضح و روشن بسی سوزناک
بهدل مینشست و خفه میکرد دوست داشتن را
قبل از خشکیدنِ همهی عشقهایی که روییدهاند ، برو
بهیاد بیاور چقدر زیبا بود همهچیز
چهطور میخندیدیم ما در میانهی درد و رنجهایمان
اگر پولی برای نان نداشتیم چه غمی ؟ چه اندوهی ؟
قبل از آنکه خاطرههای زیبایمان را زهرِمارمان کنی ، برو
راستش در میانِ فصلها همیشه یکیشان بهار بود
اواخرِ همهی زمستانها از آسمان بر ما فرومیبارید
بهیاد بیاور که در میانهی زمستان بهار میرسید
این قلبِ من همهچیز را باور کرده است
و تو قبل از آنکه فریباش بدهی ، برو
تو را به خدا قبل از کشتنام مرا رها کن ، برو
بدریرهان گوکچه