ز تاب آتش سودای عشقش
به سان دیگ دایم میزنم جوش
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببردهست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توست حافظ
لب نوشش لب نوشش لب نوش
کاش یک بار هم
ما شکوفه میدادیم!
ما که این همه
هرس شدهایم...
معین دهاز
به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم
به یادگار میگذارند
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد
وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند ...
بی شعورها نسبت به همه چیز حالت تهاجمی دارند !
در جنگ حالت تهاجمی دارند
در صلح حالت تهاجمی دارند
و حتی در گفتن دوستت دارم
هم حالت تهاجمی دارند ...
زندگی مجموعه ای از فقدان هاست
این تقریبا تنها چیزی است که در زندگی ما حتمی است
علیرغم آن همه اشتیاق و علاقه
اگر قلب اش جوانه ای نزد
بدانید که شما ، خاک اش نبودید
بسیار دیدهایم غریبان بیوطن؛
اما کسی، به بیکسی ما نمیرسد..
در ذهنهای ماست و یا اینکه واقعیست..؟
این شب که هیچجور به فردا نمیرسد..؟!