آیا هنوز دوستِ من هستید؟
آیا درد من،
همچنان درد شماست؟ و مرگم، مرگِ شما؟
آیا از عشق و غمام،
لااقل یک پژواک کوتاه احساس میکنید؟
ما ابرهاى به هم رسیده بودیم
از راهى بسیار دور
حرفى نداشتیم
گریستیم...!
"محمد ابراهیم گرجى"
برای اصیل بودن کافیست که دروغ نگویی ،
آغاز اصالت خوب همین است که
نخواهی چیزی باشی که نیستی ...
پس بیا برویم، تو و من،
وقتی غروب افتاده در افق
بیهوش چون بیماری روی تخت
بیا برویم، از این خیابانهای تاریک و پرت
از کنج بگو مگویِِ شبهای بیخوابی
در هتلهای ارزانِ یک شبه
و رستورانهایی که زمیناش،
پوشیده از خاکاره و پوست صدفهاست:
از خیابانهایی که کشدارند مثل بحثهای ملالآور
تو را به سوی پرسشی عظیم میبرند...
نه، نپرس، که چیست؟
بیا به قرارمان برسیم
تی. اس. الیوت