ما ابرهاى به هم رسیده بودیم

ما ابرهاى به هم رسیده بودیم
از راهى بسیار دور
حرفى نداشتیم
گریستیم...!

"محمد ابراهیم گرجى"

آیا هنوز دوستِ من هستید؟

آیا هنوز دوستِ من هستید؟
آیا درد من،
همچنان درد شماست؟ و مرگم، مرگِ شما؟
آیا از عشق و غم‌ام،
لااقل یک پژواک کوتاه احساس می‌کنید؟

سرزمین گوجه های سبز

ما همه برگ داریم. وقتی برگ ها پژمرده می شوند،
دیگر آدم بزرگ نمی شود،
چون ایام کودکی سپری شده است.
وقتی پیر و چروکیده می شویم،
برگ ها رشد واژگونه می کنند،
چو ن عشق رخت بر بسته...

خدای عزیز!

خدای عزیز!
امروز صد سالم است. کوشیدم به پدر و مادرم حالی کنم
که زندگی هدیه ی عجیبی است.
اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می داند.
خیال می کند زندگی جاوید نصیبش شده،
بعد این هدیه دلش را می زند.
خیال می کند خراب است. کوتاه است.
هزار عیب رویش می گذارد. به طوری که می شود گفت
حاضر است دورش اندازد. ولی عاقبت می فهمد که
زندگی هدیه ای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند.
آن وقت سعی می کند کاری بکند که سزاوار آن باشد.
من که صد سال از عمرم گذشته می دانم چه می گویم.
آدم هرچه پیرتر می شود باید ذوق بیشتری
برای شناختن قدر زندگی نشان دهد.
آدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند، باید هنرمند بشود.
در ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت می برد.
اما در صد سالگی، وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد
باید مغزش را به کار بیندازد تا از زندگی کیف کند...

انقلابی کسی خواهد بود

انقلابی کسی خواهد بود
که بتواند خودش را منقلب کند!

تاحالا شده بری جلوی آینه لبخند بزنی؟

تاحالا شده بری جلوی آینه لبخند بزنی؟
واسه من شده. اصلا نمی‌دونم چرا هروقت جلوی آینه می‌ایستم، فکر می‌کنم داری منو نگاه می‌کنی؟
 برای اینکه مطمئن بشم حواست به منه، سرم رو کج می‌کنم،
دماغم رو می‌چسبونم به شیشه، هاا می‌کنم، چشمام رو گرد می‌کنم.
می‌خندی نه!؟
همه فکر میکنن من دیوونه شدم و جلوی آینه با خودم حرف می‌زنم. نه! من دارم با تو حرف می‌زنم.
تو که می‌دونی من دارم با تو حرف می‌زنم! آره؟
صبح که خودم رو توی آینه نگاه کردم، دیدم یه چین، به چروکای زیر چشمم اضافه شده.
نمی‌دونم از پیریه، یا از دوری. اما هرچی هست من دوسشون دارم. اینا، واقعی‌ترین چیزایی هستند که از تو برام مونده.
این چروکا، چروکای دوست داشتنه.
چروکای منتظر موندنه.
چروکای آب شدنه.
می‌دونی!
آدم، باید یه نفر رو داشته باشه که به پاش پیر شه.

#پویا_جمشیدی

برای اصیل بودن کافیست که دروغ نگویی ،

برای اصیل بودن کافیست که دروغ نگویی ،
آغاز اصالت خوب همین است که
نخواهی چیزی باشی که نیستی ...

در باب حکمت زندگی

هر کس فقط وقتی که تنهاست می تواند آن گونه که خود هست باشد.

"آرتور شوپنهاور"
در باب حکمت زندگی

پس بیا برویم، تو و من،

پس بیا برویم، تو و من،
وقتی غروب افتاده در افق
بی‌هوش چون بیماری روی تخت
بیا برویم، از این خیابان‌های تاریک و پرت
از کنج بگو مگویِِ شب‌های بی‌خوابی
در هتل‌های ارزانِ یک شبه
و رستوران‌هایی که زمین‌اش،
پوشیده از خاک‌اره و پوست صدف‌هاست:
از خیابان‌هایی که کشدارند مثل بحث‌های ملال‌آور
تو را به سوی پرسشی عظیم می‌برند...
نه، نپرس، که چیست؟
بیا به قرارمان برسیم

تی. اس. الیوت