باید زمان می گذشت
زیبایی ات آرام آرام
روی گونه هایم می نشست
گاهی باید در خانه می ماندم
و به رویای رنگین کمان فکر می کردم
گاهی هم به خیابان می زدم
چترم را باز می کردم
و به صدای باران
قبل از زمین خوردنش گوش می دادم
باید زمان می گذشت
من و باران با هم دوست می شدیم
بعد زیبایی ات آرام آرام
روی گونه هایم می نشست
محسن حسینخانی
رقص کنان
از میان
دشت های بی پایان
خواهیم گذشت
تمام گل ها را
فرش پایت
خواهم کرد
به دریا که رسیدیم
برایت
قصر بلورین
خواهم ساخت
در بلندای کوه
اما
دلم با تو
هوای پرواز دارد
چه کنم اگر پرواز
مر از خواب شیرین
بیدار کند؟
حیدر ولی زاده
محبوب من
از دوست داشتنم می ترسد
از داشتنم می ترسد
از نداشتنم هم می ترسد
با اینهمه اما
مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست
وطنش بودم اگر
به خاطر من می جنگید
و مادرش اگر
بخاطرم جان...
من اما
هیچکسش نیستم
من هیچکسش هستم
آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!
"حمید مصدق"
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم
چو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را.
"مولانا"