ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن

ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن

ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن

 

چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن

نی‌های بی‌زبان را زان شهد پرشکر کن.

 

"مولانا"

چشمانت راز آتش بود

چشمانت

راز آتش بود.

در التهاب قلب ویران شده ام

و لبانت چون دشنه ای سوزان

که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !

و آنقدر با آتش دوست داشتن

و عطر تنت زندگی کرده ام

که همه چیز را از یاد برده ام جز تو

و حالا دیگر هراسی ندارم

از این همه سوختن

از این همه زخم

و خاکسترِ خاطراتی که

از من و تو به جای خواهد ماند.

 

"محدثه بلوکی"

 

از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد

بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است

بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است

کجایی صبح من؟ شام ملال انگیز دلتنگی است

کجایی ماهی آرام در آغوش اقیانوس؟

به من برگرد! این دریای غم لبریز دلتنگی است

اگر چیزی به دست آورده ام از عشق، می بخشم

غزل هایی که خود سرمایه ی ناچیز دلتنگی است

در آن دنیا برای دیدنت شاید مجالی شد

همانا مرگ، پایان سرورآمیز دلتنگی است

نسیمی شاخه هایم را شکست و با خودم خواندم:

بهار با تو بودن ها چه شد؟ پاییز دلتنگی است

سجّاد سامانی

غیبت آن چیزیست که

غیبت آن چیزیست که من می بینم
در چشمهای تو منعکس است
غیبت آن چیزیست که من می شنوم
زمان در صدای تو زمزمه می کند
غیبت آن چیزیست که من تنفس می کنم
نسیم تو بوی علف می دهد
غیبت آن چیزیست که من لمس می کنم
جسم تو محو شده است
غیبت آن چیزیست که من حس می کنم
غایب ، غایب ، غیبت

« شاعر : میگل هرناندز »

شاد باشید !

شاد باشید !
این یک دعا و آرزو نیست!
یک شعار هم نیست!
یک راهکار است! یک دستور است!
لطفا شاد باشید

شاد باشید !
این یک دعا و آرزو نیست!
یک شعار هم نیست!
یک راهکار است! یک دستور است!
لطفا شاد باشید!

عقربه ی بزرگ ساعت در آغوشِ من آرمیده است

عقربه ی بزرگ ساعت

در آغوشِ من آرمیده است

می‌ رود

لحظه‌ ای دیگر

می‌ روی

لحظه‌ ای دیگر

آغوشی بی‌ فرصت

بوسه‌ ای سرسری

دستی‌ تکان داده و نداده

می روی و نمیدانی

دنیای دقیقه ها

دنیای فاصله هاست

دور می‌‌ شوی

و عقربه ی کوچک ساعتِ من

به کندی

خواب می‌‌ رود

به سردی

خاموش می‌‌ شود


((نیکی‌ فیروزکوهی))

شــعر مـرا با خـود

شــعر مـرا با خـود

به جـاهایی مـی برد

کـه تـا بـه حـال نـرفته ام

بــاورت مــی شود

مــن با هـمین شـــعر ها

بـه آغـــوش تـو آمـدم ...



((محمد شیرین زاده))

همه ی داستان ها و ماجراجویی ها با یک رویا شروع میشه

همه ی داستان ها و ماجراجویی ها

با یک رویا شروع میشه

این جهان با تمام ابعاد و عظمتش

روزی یه رویا بود

در ذهن خداوند که به حقیقت پیوست..

▫️دوست داشتن بلدی می خواهد

▫️دوست داشتن بلدی می خواهد
یک وقت هایی باید غرق شوی
نه در آغوش .!

باید غرق شوی در چشمانش
آنطور که کسی ندیده باشد
زن ها نگاه ها را می نویسند
قاب می کنند ، می گذارند کنج دلشان

▫️باید بلد باشی
وقتی می گوید دوستت دارم
یعنی نکند مرا از یاد ببری

زن ها رفتن را دوست ندارند
روزی جایی اگر دیدی
زنی دلتنگی هایش را به دوش می کشد
دوست داشتنش را بلد نبودی جانم
دوست داشتن بلدیت می خواهد.

حاتمه_ابراهیم_زاده

تکه های عکس مرا

تکه های عکس مرا

بریز در سطل زباله

سوپورها

تکه های عکس تو را

کنارش می گذارند.


صدرالدین انصاری زاده