چیزی را بهانه کن برگرد

چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز و
همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو
به روی خودت نیاور که
دلت می خواهد چمدانت را باز کنی،
بمانی به هوای خستگی در کردن
و کلافه از کجاست..؟ کو..؟ گفتن ها
بنشین، آری بنشین
نشستن یعنی بودن
کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ ِ "جان ِ من نرو بمان" های من.

"رسول ادهمی"

هی عهد بستی و شکستی و نشستی و

هی عهد بستی و شکستی و نشستی و
زانو زدی با شرم گفتی داستانت را ... سر روی مُهر مِهر او بگذار! می بینی!
سجاده ات حل می کند در خود جهانت را

زهرا بشری موحد

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است

اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است

ولی برای رسیدن بهانه بسیار است

بـــــرآن سریــم کزین قصـــــه دست برداریم

مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است

کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند

کـــه از تــــو – از تو بریدن چقدر دشوار است

مخــــواه مصلحت اندیش و منطقـــی باشم

نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است

تـــو از سلاله ی سوداگران کشمیری

که شال ناز تورا شاعری خریدار است

در آستانـــه رفتـــن در امتداد غــــروب

دعای من به تو تنها خدا نگهدار است

کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد

کـــه در گزینش این انتخـــاب ناچـــار است

همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد

برای خاطره هایـــی کــه زیرآوار است

 محمد سلمانی

بگذار در آغوش تو آرام بگیرم ..

بگذار
در آغوش تو آرام بگیرم ..

دلچسب ترین
شیوه ی جان باختن است این ...


#سعید_بیابانکی

بزرگترین اشتباه در زندگی

جدی گرفتن نفرت یک زن است

زن ها حافظه بسیار عمیقی دارند اما

حس نفرت را خیلی زود فراموش می کنند!!

"سیمون دوبووار"

ای دل که بی گدار به آبی نمیزدی،

ای دل
که بی گدار به آبی نمیزدی،
بی قایقت میانه‌یِ دریا چه میکنی؟!

#معین_دهاز

دلم می خواهد هر برگ افتاده از شاخه را

دلم می خواهد
هر برگ افتاده از شاخه را
در آغوش بگیرم
وقتی بیاد می آورم
تو چقدر پاییز را
دوست داشتی


#محمد_شیرین_زاده

گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم

گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم
گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ

گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این

گفتی تویی دُردانه ام. تنها میان خانه ام
مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام

گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا
گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خدا را در خود آ

مولانا