یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام
امروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام
خوش کرده ام کنارتو دل وا کنم کمیهمسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام
ازحال و روز خودکه بگویم،حکایتی استیک صفحه زندگانی بی روح و کم دوام
جــویای حال از قلــم افتاده ها مباشایام خوش خیالی و بی حالی ات،به کام!
دردی دوا نمی کنــد از متن تشــنه امچیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام
در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــمجامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام
باشد برای بعد اگر حرف دیگری استتا قصه ای دوباره از این دست، والسلام!
ناصر حامدیوقتی تمام شهر
به خواب می روند
من در کوچه ها
تو را قدم می زنم
« شاعر : ایلهان برک »
زندگی یعنی امیدوار بودن
محبوب من
زندگی ، مشغله ای جدی ست
درست مثل دوست داشتن تو
« شاعر : ناظم حکمت »
در من گره بخور
هر ساعت از روز هم که شد
مرا درگیر صدایت ، نفست
مرا درگیر حافظه ات کن
« شاعر : ایلهان برک »
پاییــــــز را ساده منگر
پاییز ، اتحاد ِ جنون آمیزِ برگ است با نور
عاشقانه ی برگی ست که همرنگ ِ خورشید شده ست
زنها معجزه ی خدا هستند
وقتی به زن بودنشان نگاه میکنی
می پنداری که خدا در خلقتش قیامتی به پا کرده است...
شبیهِ کودکی پیشِ رفیقانش زمین خورده
درونم بغضِ بی رحمی ست، اما کم نیاوردم ..
# سعید صاحب علم
من مى روم، راهى به غیر از دل بریدن نیست
وقتى زلیخایى که دیدم، پاکدامن نیست
از من نخواه آرامش شب هاى تو باشم
تکلیف من، وقتى که مثل روز، روشن نیست
آواره ى ویرانه ها باشم اگر، غم نیست
تا سقف دارد بر سرم این خانه، ایمن نیست
چنگال تو، بر خون ده ها عاشق آغشته ست
این خصلت گرگ ست و در کفتار، قطعاً نیست
فهمیدم از راز سکوتِ موریانه ها...!
تیغِ رفیقان کمتر از رگبارِ دشمن نیست
روزى که تاوان مى دهى، با گریه، مى فهمى
چیزى که آمد بر سرت، بر گردن من نیست
حسن رحمانى نکو