خداوندا

خداوندا
اگر جایی "دلی" بی‌تابِ دلدار است ...
نمیدانم چطور ، اما خودت پا درمیانی کن !

سعید_صاحب_علم

مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده

مثل یک ساعت از رونق و کار افتاده
هر که در عشق رکب خورده کنار افتاده
فصل تا فصل خدا بى تو هوا یک نفره است
از سرم میل به پاییز و بهار افتاده
هر دو سرخیم ولى فاصله ما از هم
پرده هایى است که در قلب انار افتاده
پیش هم بودن و هم جنس نبودن درد است
آه از آن سیب که در پاى چنار افتاده
حس من بى تو به خود نفرت دانشجویى ست
از همان درس که در آن دو سه بار افتاده
سهمم از عشق تو عکسى ست که دیدم آن هم
دستم آنقدر تکان خورد که تار افتاده!
سیدسعید صاحب علم

گاهی تمام عشق

گاهی
تمام عشق
به دور ایستادن است...

#سعید_صاحب_علم

شبیهِ کودکی پیشِ رفیقانش زمین خورده

شبیهِ کودکی پیشِ رفیقانش زمین خورده

درونم بغضِ بی رحمی ست، اما کم نیاوردم ..

# سعید صاحب علم

گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده

گمانم عاشقی هم مثل من خون جگر خورده
تو سنگی را رها کردی که بر این بال و پر خورده

خودت گفتی جدایی حق ندارد بین ما باشد
کجایی تا ببینی که جدایی هم شکر خورده

نمی دانم کجا باید بیفتم از نفس دیگر
درختی را تجسّم کن که از هر سو تبر خورده

غم انگیزم، دلم چون کودکی ناشی ست در بازی
که از لبخندهای تلخ استهزاء سر خورده

شبیه پوشه ای در دست مردی گیج و مبهوتم
به خاک افتاده ام، در راه او بر صد نفر خورده

هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ست
که در دیدار پایانی به اسرائیل بر خورده

سید سعید صاحب علم