جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی

جایی باید باشد غیر از این کنج تنهایی

تا آدم گاهی آنجا جان بدهد

مثلا آغـــوش تـــو

جان می دهد برای جان دادن...!

 

"ناصر رعیت نواز"

شعر

شعر

اتفاقی ست در زبان

تو
اتفاقی هستی در شعر
اتفاقی نیست که شاعر
اتفاقی ست
در خلقت.
شاعر: محمدعلی بهمنی

جا مانده است

جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ‌گاه دیگر
هیچ‌چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و

نه دندان‌های سفید ...

"حسین پناهی"

                                       

بلورین است چشمان مردی که تو را گم کرده

بلورین است

چشمان مردی که تو را گم کرده

از زمستان می آید

نمی داند

شادی پرواز پرستوها

در آسمان بهار

از چیست!

 

"کیکاووس یاکیده"

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

"سعدی"

دوست داشتن را

دوره ای ست که همه
حتی در نهایت حیرت تو
دوست داشتن را با خط کش هاشان
سانت می زنند
تا مبادا یک جایی
یک چیزی
کم باشد
فدای سرم که تا نهایت پستی قد کشیدی
و کارت به جایی کشید
که خط کش به دست
مقایسه ام می کنی با این و آن
همان دو سه تا باران
همان یک بوسه
همین که شاعر شده ام حالا
عمری را کفایت می کند.

 

"مهدیه لطیفی"

عجیب هوس کرده ام

عجیب هوس کرده ام

دستهایت را

مثل نوزادی که در جستجوی سینه ی مادرش

با دهان باز

تمام گهواره را

نفس می کشد

دستهای من

خالی اتاق را

به کبودی می رود

وقتی نا امید می شود

از لمس مهربان ترین اتفاقی که

نمی افتد

از چشمهایم...!


"سمانه سوادی"




هیچ کس شبیه تو نیست..

همین چند روز پیش فکر می کردم!
می توانم عاشق کسی شبیه تو شوم!
از همین چند روز پیش…

هیچ کس
شبیه " تــــــو " نیست…!

کامران رسول زاده

او را که زیسته بودم

او را که زیسته بودم
با زخم و زخمه‌اش
در خود گریسته بودم
آن راز را نگفته
این زخم را ندیده نگیرید
گفتم گریسته بودم
بادا که ناشنیده نگیرید
آن « نور » آن صدای همیشه
اسطوره‌ای برای همیشه
« باران سرزمین خورشید »
موسیقی زمین و زمان بود
آیینه‌ای برای شنیدن
حسی برای درک جهان بود
او را که زیسته باشی
فهم‌اش غریب نیست
باید گریسته باشی ..


" محمدعلی بهمنی "