بزرگ ترین خیانتی که

بزرگ ترین خیانتی که انسان میتونه به خودش بکنه، ترس از فکر دیگران در مورد خودشه. جهنم، یعنی دیگران... انبوهی آدم در جهان وجود دارد که در جهنم بسر می برند زیرا سخت وابسته به داوری دیگرانند.
ژان پل سارتر

به یاد چشم‌های قشنگِ گیرنده‌اش افتادم..

‌به یاد چشم‌های قشنگِ گیرنده‌اش افتادم..
وقتی که به من نگاه می‌کرد، چیزی از او به من سرایت می‌کرد..

ژان_پل_سارتر

این انسان نیست که با اصالت زاییده می‌شود ،

این انسان نیست که با اصالت زاییده می‌شود ،
بلکه اصالت زاییده‌ی انسان‌های بزرگ است

به یاد چشم های قشنگِ گیرنده اش افتادم

به یاد چشم های قشنگِ گیرنده اش افتادم
وقتی که به من نگاه می کرد
چیزی از او به من سرایت می کرد

تهوع

می‌دانم. می‌دانم که دیگر هرگز به چیزی
یا کسی برخورد نخواهم کرد که احساس تندی را
در من به وجود آورد.
می‌دانی، شروع به دوست داشتن کسی کردن،
اقدام مهمی است.
باید نیرو، کنجکاوی، کوری داشت.
حتی لحظه‌ای هست، در آغاز،
که باید از پرتگاهی پایین پرید:
اگر کسی بهش فکر کند، این کار را نخواهد کرد.
می‌دانم که من دیگر هیچ‌وقت نخواهم پرید...

مردم از هر چیزی سخن می گویند

مردم از هر چیزی سخن می گویند
به ویژه از آنچه درباره اش هیچ نمی دانند

او همه چیز را فراموش می‌کرد، از خودش می‌گریخت،

او همه چیز را فراموش می‌کرد، از خودش می‌گریخت،
هر آن ممکن بود خودش را هم فراموش کند،
فراموش می‌کرد بخورد، فراموش می‌کرد بخوابد.
یک روز نفس کشیدن را هم فراموش می‌کرد و کارش تمام می‌شد.

تا به امروز، هیچ وقت تا این حد حس نکرده بودم

تا به امروز، هیچ وقت تا این حد حس نکرده بودم
که فاقد ابعاد پنهانی ام، که محدود به تنم هستم،
به افکار سبکی که مثل حباب از تنم بالا می روند.
من خاطراتم را با زمان حالم بنا می کنم.
من به زمان حال رانده شده و در آن رها شده ام.
بیهوده سعی می کنم به گذشته برگردم.
نمی توانم از خودم بگریزم.

باغبان می تواند تصمیم بگیرد چه چیز به درد چغندر می خورد

باغبان می تواند تصمیم بگیرد چه چیز به درد چغندر می خورد
اما هیچ کس نمی تواند برای مردم ، اگر خودشان نخواهند
خیر و صلاح را انتخاب کند .

ما نقش قهرمان را بازی می کنیم،

ما نقش قهرمان را بازی می کنیم،
چون ترسوییم.
نقش قدیس را بازی می کنیم،
چون شروریم
نقش آدمکش را بازی می کنیم،
چون در کشتن همنوعان خود
بی تابیم و اصولا از آن رو
نقش بازی می کنیم که
از لحظه ی تولد دروغگوییم...!

ژان_پل_سارتر