تو را آنقدر میخواهم که باغی باغبانش را

تو را آنقدر میخواهم که باغی باغبانش را

که گنجشکی میانِ سوزِ سرما آشیانش را

تو را آنقدر میخواهم که یک آهویِ درمانده

میانِ پنجه شاهینیِ صیّاد،جانش را

تو را آنقدر میخواهم که فریادی شنیدن را...

که پروانه درون پیله شوق آسمانش را

هوا وقتی که با عطر تنش بوی تو را دارد

بهاری تازه میبخشد زمین و ساکنانش را

تمام قصّه ام شد یک کتابِ خواندنی آنهم

نوشتم خط به خط با توتمام داستانش را

هاله محمودی

تو موسیقیِ احساسی در این تاریکی دنیا

تو موسیقیِ احساسی در این تاریکی دنیا
همانند دلم هستی، کمی عاشق، کمی تنها

منم آن زخمه‌ای هستم که بر سیمِ خیال تو
دَمادم چَنگ می‌رانم پُر از احساس و بی‌پروا

فراموشم شده شادی، شُعاع درد دورم زد
نمی‌بینم ردِ عشقی، در این شبهای بی‌فردا

دلم تنگ است و می‌دانم توام مشتاق دیداری
صدایم کن که این دوری،نفسگیر است و جانفرسا .


تو از چشمم نمی‌افتی،هزاران سال دیگر هم
بیا برگرد،می‌خواهم تو را،تا محشر کبرا

مرا یک لحظه مهمان کن میان باغ آغوشت
که با آرایه‌ی چشمت بگویم شعرهایم را

برای بودن با تو چه باید کرد؟راهی نیست
"فقیری مثل من را چه، به این بالا نشستن‌ها"

نگو این را نفهمیدی که من وابسته‌ات هستم
همیشه دوست می‌دارم تو را تا آخر دنیا .

هاله_محمودی