چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم

چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
چها که می بینم و باور ندارم
چها ،‌چها ، چها ، که می بینم و باور ندارم
حذر نجویم از هر چه مرا برسر اید
گو در اید ، در اید
که بگذر ندارد و من هم که بگذر ندارم
اگرچه باور ندارم که یاور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم
سپیده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم که سیر ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها که داشتیم و دگر نداریم
خبر نداریم
خوشا کزین بستر دیگر ، سر بر نداریم
در این غم ، چون شمع ماتم
عجب که از گریه آبم نبرده باز
چها چها چها که می بینم و باور ندارم
چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم ..



"مهدی اخوان ثالث "

کاشکی سر بشکند ، پا بشکند ، دل نشکند

باز دیشب حالت من حالتی جانکاه بود
تا سحر سودای دل با ناله بود و آه بود

چشم ، شوق گریه در سر داشت ، من نگذاشتم
ور نه از طوفان روح من خدا آگاه بود ..

صحبت از ما بود و من در پرده کردم شکوه ها
شرم، رهزن شد والا ّ اشک من در راه بود

کاشکی سر بشکند ، پا بشکند ، دل نشکند
سرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود

سوختم از آتشت ، خاکسترم بر باد رفت
داستان عشق ما کوتاه و بس کوتاه بود ..


" مهدی اخوان ثالث "