درد را از هر طرف خواندم ؛ عزیزم درد بود

درد را از هر طرف خواندم ؛ عزیزم درد بود
پشت خنجر خوردَنم از دستِ یک ؛ نامرد بود

درد دارد زندگی ؛ وقتی که میبینی به چَشم
مهرَبانی ؛ عاطفه ؛ از سینه حتی ؛ طرد بود

روزِگاری مهرَبانی قلبِ ما را می نواخت
بی مرامی جا نداشت ؛ آواره ای ولگرد بود

درد دارد ؛ از عزیزان زخم خوردن ؛ نازنین
می شود با اینهمه درد و ستم ؛ خونسرد بود

گشته ام بسیار دنبالِ جوانمردی ؛ ولی
رفته ؛ یا شاید شبیهِ سایه ای شبگرد بود

مریم شکوری تبریزی