با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم

با تو آن روز که شطرنج محبت چیدم
ماتیِ خود ز تو در بازی اول دیدم

محتشم کاشانی

عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران

عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن برون بردیم از این میدان
ولی جان باختیم...

محتشم کاشانی

خیال

پرسید : اندوهِ دوری را چه تسکین است؟
گفت : خیال