در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست

در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

فروغ فرخزاد

در دو چشمش گناه می خندید

در دو چشمش گناه می خندید

بر رخش نور ماه می خندید

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله یی بی پناه می خندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ

با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت

باید از عشق حاصلی برداشت

سایه یی روی سایه یی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه یی لغزید

بوسه یی شعله زد میان دو لب


فروغ فرخزاد

بس که لبریزم از تو …

بس که لبریزم از تو …
میخواهم بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

فروغ_فرخزاد

کاش بر ساحل رودی خاموش

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم

فروغ_فرخزاد

شب است

شب است
رویایِ دور دستِ تو،
نزدیک می شود!


فروغ_فرخزاد

پاییز، ای مسافر خاک آلوده!

پاییز، ای مسافر خاک آلوده!
در دامنت چه چیز نهان داری؟
جز برگ‌های مرده و خشکیده!
دیگر چه ثروتی به جهان داری؟


فروغ فرخزاد

لیک چشمان تو با فریاد خاموشش

لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راه‌ها را در نگاهم تار می سازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار می‌سازد


فروغ فرخزاد

بیش از این‌ها، آه... آری...

بیش از این‌ها، آه... آری...
بیش از این‌ها می‌توان خاموش ماند...
می‌توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان،
ثابت...
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بی‌رنگ، بر قالی
در خطی موهوم، بر دیوار
می‌توان فریاد زد!
با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه
«دوست میدارم»
می‌توان با هر فشار هرزه دستی
بی‌سبب فریاد کرد و گفت:
«آه، من بسیار خوشبختم»

فروغ فرخزاد