دل را چنان به مهر تو بستم

دل را

چنان به مهر تو بستم

که بعد از این

دیگر هوای دلبرِ دیگر نمیکنم

#فروغ_فرخزاد

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است

“فروغ فرخزاد”

لحظه ها را دریاب

لحظه ها را دریاب
چشم
فردا کور است

نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی

چشم گرگان بیابانست

  فروغ فرخزاد

کسی به فکرماهیها نیست

دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکرماهیها نیست
کسی نمیخواهد
باور کند که باغچه دارد میمیرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود ... ////

فروغ فرخزاد

زندگی گر هزار باره بود

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو،بار دیگر تو

"فروغ فرخزاد"

می توان عاشق بود،

می توان عاشق بود،
به همین آسانی...
من خودم،
چند سالی ست که عاشق هستم.
عاشق برگ درخت،
عاشق بوی طربناک چمن،
عاشق رقص شقایق در باد،
عاشق گندم شاد!
آری
میتوان عاشق بود
مردم شهر ولی میگویند:
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یا به قول خواجه،عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمیدانم چیست
اینکه این مردم گویند.
من نه یاری،نه نگاری و نه کناری دارم
عشق را اما من ،
با تمام دل خود میفهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار...

"فروغ فرخزاد"

کاش از شاخه سرسبز حیات

کاش از شاخه سرسبز حیات

گل اندوه مرا می چیدی

کاش در شعر من ای مایه عمر

شعله راز مرا میدیدی

"فروغ فرخزاد"

نمی دانم رسیدن چیست.

نمی دانم رسیدن چیست...
اما بی گمان مقصدی ست که تمام وجودم بسوی آن جاری ست.
کاش میمردم و دوباره زنده می شدم و می دیدم دنیا طور دیگریست
دنیا اینهمه ظالم نیست
و هیچکس دور خانه اش را حصار نکشیده است...

"فروغ فرخزاد

دل گمراه من چه خواهد کرد

لب من از ترانه میسوزد
سینه ام عاشقانه میسوزد
پوستم میشکافد از هیجان
پیکرم از جوانه میسوزد
هر زمان موج میزنم در خویش
دل گمراه من چه خواهد کرد
با نسیمی که از آن
می تراود بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که میرسد از راه
با نیازی که رنگ میگیرد
در تن شاخه های خشک وسیاه ..

 

{ فروغ فرخزاد }