در عصرِ نبودنت

در عصرِ نبودنت
در ایوان دلتنگی می نشینم
استکان استکان یاد تو را می نوشم
قند در دلم آب می شود
اشک از گوشه ی چشمم می افتد در آغوشِ لبخندِ نشسته بر روی لبهایم
و باز عشق
و باز عشق در جانم رخنه می کند!


فاطمه محمودی

غرقِ دریای نگاهت می شوم

غرقِ دریای نگاهت می شوم
کشتیِ جانم به ساحل شوق می نشیند
اشتیاق، موج بوسه می شود بر صخره ی پیشانیت
مرغ دل در هوایت اوج می گیرد
آبشارِ اشک از بلندای گونه هایم می ریزد بر دامنم، می شود دریای پر تلاطم دلتنگی
و من پناه می برم به آرامش آغوشت
و باز قاب عکست را به سینه می فشارم!


فاطمه محمودی