دوستت دارم اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

دوستت دارم
اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست

پس‏ مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش‏
مرا بپذیر آنچنان که هستم.


غادة‌السمان | ترجمه‌ی احمد پوری

در فاصله‌ی غیبت و حضور تو انگار چیزی می‌شکند

«فی المسافة بین غیابک و حضورک
انکسر شیء ما لن یعود کما کان أبداً»

در فاصله‌ی غیبت و حضور تو انگار چیزی می‌شکند
چیزی که هرگز به حالت اولش برنمی‌گردد!

#غاده_السمان

از روزی که شناختمت،

منذ الیوم الذی عرفتک فیه،

والأسماک تطیر فی الفضاء

والعصافیر تسبح تحت الماء

والدیکة تصیح عند منتصف اللیل

والبراعم تفاجئ أغصان الشتاء

والسلاحف تقفز کالأرانب

والذئب یُراقص لیلى فی الغابة بحبور

والموت ینتحر ولا یموت.

منذ الیوم الذی عرفتک فیه،

وأنا أضحک وأبکی فی آن.

فنصف حبک ضوء والباقی ظلام،

صیف وشتاء على سطح واحد،

وربما لذلک ما زلت أحبک..

———————————–

از روزی که شناختمت،

ماهیان در فضا پرواز می‌کنند

گنجشککان در آب شنا…

و خروس‌ها نیمه‌شب آواز می‌خوانند

لاک‌پشت‌ها چون خرگوش می‌جهند

و گرگ شادمانه با شنل‌قرمزی در جنگل می‌رقصد

و مرگ خودکشی می‌کند اما نمی‌میرد..

از روزی که شناختمت،

همزمان می‌خندم و می‌گریم

نیمی از عشقت روشنایی و نیم دیگرش تاریکی‌ست

یک بام و دو هواست

شاید برای همین است که همچنان دوستت دارم..

#غاده السمان

دوست می‌دارم خیانت‌هایت را

دوست می‌دارم خیانت‌هایت را
که به من روا می‌داری
زیرا تایید می‌کند که زنده‌ای
و از دروغ و نقاب پوشیدن
ناتوان
مرا نقاب‌ها به درد می‌آورد
بیش از به درد آوردن خیانت

غاده السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

از روزی که شناختمت

از روزی که شناختمت
همزمان هم می خندم و
هم گریه می کنم
نیمی از عشقت روشنایی
و نیم دیگرش تاریکی ست
یک بام و دو هواست
شاید برای همین است
که همچنان دوستت دارم

« شاعر : غاده السمان »

کاش محبوبم مثل غم بود و

کاش محبوبم
مثل غم بود و
تا همیشه پیش من می ماند

« شاعر : غادة السمان »

تو را می بینم که از قاره ای بعید می آیی

تو را می بینم
که از قاره ای بعید می آیی
و شتابان بر آب ها گام بر می داری
تا با من قهوه بنوشی
همان طور که عادت ما بود
پیش از آن که بمیری
میان ِ ما اتفاقی نیفتاده است
و من قرار های پنهانی مان را
حفظ کرد ه ام

اگر چه آدمیان پیرامونم
بر این گمانند
که هر کس مُرد
دیگر باز نمی گردد

غاده السمان

از روزی که شناختمت

از روزی که شناختمت
همزمان هم می خندم و
هم گریه می کنم
نیمی از عشقت روشنایی
و نیم دیگرش تاریکی ست
یک بام و دو هواست
شاید برای همین است
که همچنان دوستت دارم

غاده السمان

به‌خاطر تو زبانِ سکوت را آموختم

به‌خاطر تو زبانِ سکوت را آموختم
تا از تو گلایه نکنم
و با تلخی نگویمت
که تو تنهایم گذاشتی

#غادة_السمان

دوستت دارم

دوستت دارم
اما نمى‌توانى مرا در بند کنى

همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست

پس‏ مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش‏
مرا بپذیر آنچنان که هستم 

"غاده السمان"